𝙿𝚊𝚛𝚝 10

76 11 1
                                    

_راجع به وضعیتش چقدر میدونی؟

= معمولا کسایی که تو بچگی یه وضعیت فوق العاده حاد میگذرونن برای عبور ازش توی ذهنشون یه مکان امن درست میکنن و بر میگردن به زمانی که غم و غصه ای نداشتن یا برمیگردن به سن قبل از اون اتفاق ... تا از اون درد و رنج فرار کنن . بهش میگن حالت امن ذهنی یا لیتل اسپیس .

_پس قضیه جنسی نیست؟

= نه البته که نه ... برای اون ... درسته که یه نمونه ی خاصه ... ولی واقعا دست خودش نیست . و خب قطعا به حدی سنش پایین هست که نخواد به رابطه و چیزای منحرفانه ی جنسی فکر کنه .

_ راهی نیست که برگرده به سن واقعیش ؟

= چرا ... اگر لیتلش فضا رو امن ببینه بزرگ میشه و به سن واقعیش برمیگرده ... ولی تا اون زمان احتیاج به یه مراقب داره ... کسی که باهاش مهربون باشه و نیازاش رو برطرف کنه .

تهیونگ کلافه موهاش رو به عقب هدایت کرد.

=خب..حالا میخوای چیکار کنی؟

_مواظبش میمونم تا هم گرگ لعنتیش جون بگیره هم خود واقعیش برگرده..

= بعدش چی ؟

_هوم؟

= وقتی خودش برگشت ...

تهیونگ بیخیالشونه ای بالا انداخت

_ وقتی گرگش بهتر شد میتونم بفهمم جفتمه تا نه ...

= اگه بود ؟

_ ردش میکنم .

با حرفش قلبش درد گرفت . اون وی احمق ...

=تهیونگ... حس میکنم نمیتونی مواظبش باشی...اگر بخوای من میتونم ببرمش پیش خودم.

_ نه ... قطعا نه ..‌ من نمیتونم با وی درگیر بشم ... همینجوریشم داره گند میزنه .
یونگی نمیدونست باید چیکار کنه.
ولی دو راه بیشتر پیش پای دوسنگش نمیدید ؛ یا اون پسر اینقدر به دلش محبت مینداخت که تهیونگ بتا بودنش رو قبول و مارکش میکرد ، یا نفرت به حدی تو دل تهیونگ جا باز کرده بود که بتا رو رها و رد کردنش رو اعلام میکرد .
= باشه ... پس مواظبش باش ... نگاه به قد و قوارش نکن ... اون واقعا از نظر ذهنی پنج سالشه ... سعی نکن مثل یه ادم بالغ‌ باهاش رفتار کنی .

.
.
.
.
با پوخندی که بخاطر حرفای هیونگش روی لباش بود در اتاق مهمان رو باز کرد به بتایی که با بغل کردن پتو بی صدا گریه میکرد نگاه کرد .

_ باز چته

+دودو...آقاهه...کوکی دودو رو میخواد...

_ اون دیگه چه کوفتیه ؟

+ دوستمه ... اقا ... لفطن ... برو صداش کن بیاد پیشم ... دودو تهنایی پیش اپا میتسه ...

دستش رو روی شقیقه ی دردناکش گذاشت و نفس عمیقی کشید .

White OmegaWhere stories live. Discover now