با ناراحتی روی کاناپه نشست و به یونگی نگاه کرد
=درست گفتم؟؟
تهیونگ وقتی توی ماشین پسر رو بغل گرفته بود متوجه سفتیه چیز اضافه ای روی سینش شده بود ... گیره هایی که تا اخرین حد روی نیپلاش محکم شده بودن و باعث کبودی و زخم شدنش بودن ... ولی با یاداوریه پلاگ کوچیکی که توی حفره ی خون مرده و سرخ شده ی بتا بود و بعد از اون حجم زیاد سیلیک مصنوعی که بوی غلیط هلو میداد و از طرفی میله ی سوند باریکی که سرش با نگین تزیین شده بود و با دراوردنش مقدار زیادی روون کننده از دیکش بیرون اومده بود چشماش رو روی هم فشار داد ... اون هیو ی کثافت از لذت خودش نمیگذشت و بتا دقیقا جوری اماده شده بود که لذت پیر مرد رو به اوج برسونه .... گرگش با دیدن اون صحنه ها داشت خودشو از سر ناراحتی میکشت ولی ته مدام بهش تشر میزد که اون یه بتای هرزس ...
دکتر با دیدن واکنش دوسنگش اهی کشید .
= فکر میکردم قراره تا اومدن جفتت صبر کنی ... یا حداقل ... یه بتای سالم و سرحال برای خالی کردن خودت پیدا کنی ...
با شنیدن این حرفا از هیونگش دستاش رو با حرص مشت کرد
_ دلم براش سوخت ...
= ته ... به من نمیتونی دروغ بگی !
به چشمای مطمئنِ هیونگ الفاش نگاهی کرد و گاردش رو پایین اورد .
_ باشه ... تو بردی ... فکر کردم شاید جفتم باشه ...
یونگی با چشمای درشت شده لیوان چاییش رو روی میز کوبید
= فکر ؟! جفت ؟!
کلافه موهای مشکیش رو به عقب هدایت کرد
_ گرگش خیلی ضعیفه ... بتا ها بوی زیادی ندارن ... ولی من گردنشو بو کردم هیونگ ... کلا رایحه ای نداره ...
= پس چرا شک داری ؟
_ چون ... گرگ احمقم بیقراره !
یونگی نگاه نا مطمئنی بهش انداخت
= میخوای چیکار کنی ؟
ته خیره به ریشه های فرش گرد زیر میز به حرف اومد .
_ یه بتاست ... حتی اگر جفتمم باشه ... نمیخوامش ... فقط باید حالش خوب شه تا اعلام کنم که نمیخوامش ...
یونگی بهت زده بهش خیره شد
= ی .. ینی چی ؟؟ این همه مدت منتظرش بودی و حالا ردش میکنی ؟؟
با پوزخند خطای فرضی روی شلوارش کشید
_ فکر میکردم میدونی از بتا ها متنفرم !با التماس خودش رو روی مبل جلو کشید
= ته ... اون یه اشتباه بود ... قرار نیست با یه اتفاق به همه ی بتا ها دید بدی داشته باشی ...
_ چند مورد برات مثال بزنم ؟! اون عوضی ، میا ، سارا ... حتی همون پسری که تو اون اتاق خوابه ... بس نیست هیونگ ؟؟
یونگی ناراحت چشماش رو روی هم فشار داد و از روی مبل بلند شد .
= راجع بهش فکر کن ته... الهه ی ماه اونقدر مهربون نیست که به همه دو تا جفت بده ... بهش زمان بده ...دستش رو روی شونش گذاشت و فشار کمی بهش وارد کرد
= میرم وضعیتشو چک کنم ...
.
.
.
.
.
کلافه چشماش رو مالید و از اتاق کارش بیرون زد.نمیدونست چقدر تو اتاق مونده ولی مطمئن بود تمرکز نداره و نمیتونه کاری انجام بده .
ولی تصمیمش رو گرفته بود ..اگر اون جفتش بود، احتیاجی بهش نداشت .
شونه ای بالا انداخت و از روی صندلی بلند شد.یونگی تذکرات لازم رو بهش داده بود.راه اتاق مهمان که حالا جای بتا شده بود رو در پیش گرفت . احتمال داشت تا الان بهوش اومده باشه ... بهتر بود ... میتونست زود تر از دستش خلاص شه .
در اتاق رو باز کرد ولی با تخت خالی مواجه شد . کلافه دستی به موهاش کشید ...
نه ... نباید بتا رو تنها میزاشت ... باید توی روش اعلام میکرد که نمیخوادش ... و حالا نبود !
با صدایی که از زیر تخت میومد خم شد و بی حوصله لب زد :
_ بیا بیرون ...
بتا با صدا زده شدنش بیشتر توی خودش جم شد و این لج الفا رو در میاورد .
_ کری ؟ گفتم بیا بیرون .
با داد مرد بدن لرزون و دردناکش رو به زور از زیر تخت بیرون کشید و یه گوشه تو خودش جم شد .
تهیونگ با پوزخند به پسر گنده ای که خودش رو زیر تخت مخفی کرده بود و به زور خودش رو بیرون کشیده بود نگاه کرد .
_ فکر میکردم باید ازم متشکر باشی که از زیر دست یه پیر مرد هوس باز کشیدمت بیرون !
بی هیچ حرفی پلکاش رو روی هم گذاشت و اروم اشک ریخت .
تهیونگ عصبی شده سمتش حرکت کرد ولی با واکنش بتا سر جاش خشکش زد .
وقتی مرد عصبی سمتش قدم برداشت ناخواسته تو خودش جم شد و از سر درد و ترس هقی زد .
+ ب .. ببشید ...
دستش رو به صورتش کشید و نگاه غضبناکش رو به پسر داد
_ چه مرگته ...
کوکی کار اشتباهی کرده بود ؟؟ مرد رو به روش اصلا مهربون به نظر نمیرسید !
زوزه های گرگش اعصابش رو خط خطی میکرد ... جفتش از چیزی ناراحت بود ؟
نفس عمیقی کشید و بازدمش رو پر صدا خارج کرد .
_ بهم بگو ... چته ...
بینیش رو بالا کشید و با چشمای خیس و مظلومش به مرد مقابل زل زد .
+ درد ... درد میکنه ...
ته خوب میدونست منظور پسر چیه ... مقعدش وضعیت خوبی نداشت ...
_ بهت کرم میدم بزن خوب میشه .
+ و .. ولی کوکی بلد نیست ...
با چشمای درشت شده به پسر نگاه کرد .
_ کوکی کیه ؟کوکی پلکی زد و چشمای شیشه ایش رو به مرد دوخت
+ من ..
ESTÁS LEYENDO
White Omega
FanficCupel: Vkook&...... Writer: #sakura Uploade by: Mia Genres: Bdsm, rape, angst, drama, little space, omega verse and.. Part of story: جونگ کوک پسر روستایی که به عنوان یه امگای سفید متولد میشه دقیقا جایی که امگای سفید بودن نماد بد شگونی و نحسیه! و از...