White Omega

𝙿𝚊𝚛𝚝 14

با حس دردی که تو قفسه ی سینش هر لحظه بیشتر میشد ناله ای کرد و پلکای سنگین شدش رو از هم فاصله داد.

خوابالود مشتی به سینش زد و اهی کشید .

_دوباره چه مرگته...

صداش رو صاف کرد و با چشمای بسته روی تخت نشست .

خمیازه ای کشید ولی با درد وحشتناک قلبش وسط خمیازه دادی زد و با چشمای درشت شده دستش رو ذوی قلبش گذاشت.

_ چرا عذابم میدییی ... اون بتا دوباره غلطی کرده ؟!

کلافه سرش رو بلند کرد ولی با دیدن وضعیت اتاق بهت زده از جاش بلند شد .

اتاق مهمان بود...با وسایل شکسته شده و بهم ریخته و خونی...

خون ؟!

شوک زده به وضعیت خودش خیره شد .

چرا بدنش برهنه و پر از خون بود؟!

یه چیزی کم بود ... یه چیزی مثل ...

_ب..بتا..

با وحشت همه جای اتاق رو گشت ... ولی یه لحظه چشمش به رد خون افتاد ... اون رد از اتاق بیرون میرفت ...

تو صدم ثانیه لباس هاش رو پوشید و از اتاق بیرون زد . رد خون به در ورودی ختم می‌شد ‌..

در رو باز کرد و نگاهی به حیاط انداخت . هوا گرگ و میش بود ولی جسم مچاله شده و کبودی که وسط برفا توی ذوق میزد نظرش رو جلب کرد .

پا برهنه سمتش دویید و ناباورانه بهش خیره شد ... پسر جوون با بدن لخت که از شدت سرما کبود شده بود و سعی داشت عروسک رو توی بغلش پنهان کنه ... تمام تنش رد زخم و کبودی بود ... کنار لبش رد خشک شده ی خون بود و از همه بد تر ... پایین تنش که کامل با خون پوشیده شده بود ...

دیگه ... دیگه گرگش اذیتش نمی‌کرد ... چرا حس میکرد گرگش اروم تر از هر وقت دیگه ای توی خودش جم شده ؟!

درد سینش اینبار مربوط به گرگش نبود ... دست لرزونش رو سمت بدن پسر برد و اروم لمسش کرد . سرد بود ... دیشب برف اومده بود ؟؟

برف کم روی بدن پسر رو کنار زد و سعی کرد محکم باشه .

_ه...هی...پا...پاشو...بلندشو...پسر خوب...

شوک زده بود...یادش نمیومد...ولی مطمئن بود خودش به گندی زده..

پسر رو طاق باز کرد و دست لرزونش رو روی سینش گذاشت .

_ ب .. بتا ؟

با حس ضربان خیلی ضعیفش تو یه حرکت بدن یخ زدش رو از روی زمین بلند کرد و با بغض سمت عمارت دوید.

_ ب .. بتا .. پاشو ... نگام کن ... و وی ... اسم گرگت جی کی بود ... مگه نه ...

اب گرم وان رو باز کرد و بی توجه به لباسای تنش با پسر وارد وان شد . اره ‌.. اول باید بدن یخ زدش رو گرم میکرد .