PART 11~

2.2K 273 36
                                    

دو روز بعد "
با حرص قاشقو توی سینک ظرفشویی پرت کرد
+مامان این دستور پخت به طور کامل اشتباهه!
=فعلا اوردن تو توی اشپزخونه اشتباه تره!
+ماماااان
=یامان
مادرش زیر لب غرید و پسر باحرص پیشبندشو بازکرد و روی صندلی انداخت
=برو دیگه مادر بیچاره پیرتم اینجا به کمک نیاز نداره که
+ماما تو هنوز وارد ۵۰ سالم نشدی به خودت میگی پیر!!!
=ای زندگی..
چشمی چرخوند و با ویبره رفتن گوشیش توی جیبش در گوشش گذاشتو سمت اتاقش رفت
+بله جیم؟
÷جو..جونگکوک کجایی؟
با شنیدن لحن ترسیده پسر و صدای شلوغی جا خورد
+خونه.. اتفاقی افتاده؟
÷یچیزی میگم نترس باشه؟
+چیشده؟
÷حدود یه ساعت پیش اقای کیم وسط کلاس حالش بد شد و با پارک و جانگ بردنش بیمارستان
+چی..
÷جونگکوک؟
+ادرس.. کدوم بیمارستانه؟؟
÷جونگکوک تو نمیتونی بری اونجا.. مدیر پارکم هست میفه.. اخ یونگ نکن.
پسر چشمی چرخوند و سریع سمت در رفت و کفشاشو برداشت
+میگم کدوم بیمارستانه؟؟
پسر باعصبانیت غرید و باگرفتن اسم بیمارستان بدون توجه به صدا زدنای مادرش از خونه بیرون زد

سوار تاکسی شد و ادرس بیمارستانو داد و سعی کرد لرزش صداشو کنترل کنه
بعد از نیم ساعت ماشین ایستاد و با دادن پول سریع پیاده شد و داخل بیمارستان رفت
از بوی بیمارستان بدش میومد برای همین بینیش جمع شد و سمت پذیرش رفت
+ببخشید.. کیم تهیونگ کدوم بخشه؟؟
زن سرشو بالااورد و سر تا پای پسررو نگاهی انداخت
×نسبتتون؟
+دا.. دوست پسرشم.
اروم گفت که زن ابرویی بالا انداخت
×اتاق ۵۰۳ بخش ۹
+کدوم طبقس؟
زن اهی کشید
×طبقه سوم
پسر سرشو تکون داد و بخاطر شلوغی اسانسور ۳ طبقرو با پلها رفت

دستشو روی زانوهاش گذاشت و نفسی تازه کرد
کلاه هودیشو جلو کشید و اروم سمت بخش ۹ رفت
بادیدن اتاق ۵۰۳ و مرد اشنایی که روی صندلی نشسته ایستاد
همون کسی بود که توی بار با معلمش دیده بود
سمتش رفت و جلوش ایستاد و کلاه هودیشو برداشت
+س..سلام
مرد سرشو بالااورد و نیم نگاهی به پسر انداخت
>واقعا توی حال و هوای شماره دادن نیستم پس برو پسر جان
ابرویی بالاانداخت
+واقعا بهم میخوره با لباس تو خونه اومده باشم اینجا که شماره شمارو بگیرم؟
مرد متقابلا ابرویی بالا انداخت
>پس امرتون؟
+جونگکوکم آقا!.. جئو..
مرد چشماش گرد شد و از جاش بلند شد که پسر عقب رفت
>جو..جونگکوک؟
+میشناسینم؟
>جفت دونسنگمی مگه میشه نشناسمت، من کیم نامجونم هیونگ دوست پسرت.
پسر لحظه ای مکث کرد
+فکرکنم اشتباه متوجه شدم.. جفت؟عا اشتباه میکنین ما فقط اهه دوس..دوستیم اره دوستیم دانش اموز و استا..
شونش توسط مرد روبه روش گرفته شد که ساکت شد
>آه اروم باش جونگکوک.. تهیونگ نگفته بهت. عاه شت گند زدم من..
مرد سرشو خاروند و به پسری که مردمک چشماش میلرزید نگاهی کرد
>حالت خوبه؟
+این.. این..
باصدای شکستن چیزی از توی اتاق جفتشون به خودشون اومدن و سریع داخل اتاق رفتن
>تهیونگ بهوش اومدی..
لیوان کنارش روی زمین خورد شده بود و چشمای قرمز الفای اصیل بادیدن جفتش پشت هیونگش به حالت عادیش برگشت
>میرم پرستارو صداکنم..
مرد گفت و ازاتاق بیرون رفت
پسر بادیدن سرم و دستگاهایی که به الفای روبه روش وصل بود بغضی توی گلوش نشست و سمتش رفت
دستشو توی موهای مرد کشید و اشکی از گوشه چشمش ریخت که دست آزاد مرد اشک روی گونشو پاک کرد
_من اینجا روی تخت افتادم تو چرا گریه میکنی عزیزدل من؟
پسر سرشو پایین انداخت و جمله ها دوباره توی سرش تکرار شد 'جفت تهیونگی..'  'کاش بهت نزدیک نمیشدم'
+تو جفتمی؟
اروم و صریح پرسید که ملافه بین دستای تهیونگ جمع شد
_جونگکوک..
+جواب منو بده..
مرد خواست چیزی بگه که در باز شد و مرد مو جوگندمی که روپوش سفید تنش بود داخل شد
×بلخره بیدار شدین.. حالتون چطوره؟
_خوبم.
>چه اتفاقی افتاده بود دکتر؟
_حمله عصبی. جناب کیم این مدت تحت شعاع هیچ موضوعی که درصدی استرس و فشار بهتون وارد کنه نباید باشید وگرنه قلبتون ازاینی که هست اوضاعش وخیم تر میشه و اینکه..
+ق..قلب؟
نگاهشو به پسر کم سن و سال زیبایی داد که چشماش خیس بود
×پسرتونه؟
پسر با شنیدن این جمله اخمی کرد و دستاش مشت شد
_به شما مربوط نیست دکتر! ادامه حرفاتو بزن.
مرد الفا از جدی بودن بیمار اصیلش کمی ترسید و سرشو تکون داد
×از ازمایشاتون مشخص شد که قرص های پیشگیری به مقدار خیلی زیاد استفاده میکنید، میتونم علتشو بدونم؟
_سرم شلوغ تر از این حرفاس که بتونم رات رو هم تحمل کنم.
×متوجهم اقای کیم اما قرص های پیشگیری صرفا درد راتتون رو بشدت بیشتر میکنند و گرگتون رو باتوجه به اصیل بودنتون غیرقابل کنترل تر
پسر باشنیدن جملها یاد قرصایی افتاد که مرد اصیل توی ماشین خورد و لبشو گزید
×متاهلین؟
_خیر
×پس وقتتون رو به جور دیگه ای بگذرونید بزارید گرگتون در راتتون ازاد باشه و قرص پیشگیری استفاده نکنید.
مرد سرشو تکون داد و پرستار سمتش اومد و سرم رو از دستش کشید
×میتونید تشریف ببرید.. امیدوارم بهتر بشید
>ممنون اقای دکتر.
_نام، لباسمو بیار
مرد لباسشو بهش داد
>میرم کارای ترخیصتو انجام بدم، جونگکوک کمکش کن لباسشو بپوشه
پسر سرشو تکون داد و بابیرون رفتن نامجون پیرهن مرد رو برداشت و سمتش رفت
+پس برای همین ازم فاصله گرفتی.. چون بچم براش
_اره کوک، چون بچه ای برای رابطه جنسی با یه اصیل اما انقدری مرد هستم که وقتمو با کس دیگه ای نگذرونم
پسر از حرف رک مرد جا خورد و صورتش کمی رنگ گرفت
مرد صاف نشست و منتظر موند پسر دکمهاشو ببنده و بابرخورد دستاش به شکمش لبخند محوی زد و دستشو دورکمر پسر حلقه کرد
_هنوز ازم ناراحتی؟
+ولم کن بزار ببندم
پسر باعصبانیت گفت که مرد اروم خندید
_باشه عزیزم ببند.

اینم پارت جدید ♡ حمایت یادتون نره خوشگلای من
کامنت و ووت ها بالای ۲۵ تا ⭐️
خیلی دوستون دارمم♡

Belong to Alfa || متعلق به آلفاNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ