PART 19~

2.7K 303 59
                                    

دم خونه پسر ترمز کرد و نگاهشو به جونگکوکی که خواب هفت پادشاه میدید داد
گونهاش و بینیش بخاطر سرما قرمز بودن و لباش از هم بازبود و اروم نفس میکشید
از ماشین پیاده شد و سمت در شاگرد رفت و اروم و بی صدا دررو بازکرد
دستشو زیر پای جونگکوک گذاشت ودست دیگشو زیر کمرش و بلندش کرد که پسر غری توی خواب زد
'آهه.. مگه چقدر خوابت سنگینه.'
دررو باپاش بست و با قفل کردن ماشین سمت خونشون رفت و زنگو به سختی زد

وارد ساختمون شد و بادیدن مادر جفتش که با نگرانی نگاهش میکنه لبخندی زد و اروم "خوابش برده" رو لب زد
امگارو داخل خونه برد و با گرفتن پاش به لبه فرش تکونی خورد که پلک پسر ازهم بازشد
+ته؟
_بخواب عزیزم.. معذرت میخوام
جونگکوک رو توی تخت گذاشت و موهاشو کنارزد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت
_بخواب..
+نرو..
باغر گفت و دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و نفس عمیقی روی غده رایحه مرد کشید
_نمیتونم جونگکوک ، پسفردا میبینمت عزیزدلم
+اگ بری باهات کات میکنم.
پسر با لبای اویزونش گفت و دستاشو بازکرد و پشت بهش خوابید و باعث تعجب الفای اصیل شد
باصدای پا نگاهشو سمت در داد و بادیدن مادر پسر ک با لبخند نگاهشون میکرد ، اهی کشید
_قهر نکن باهام.. جونگکوک
+نمیخوام.‌. برو اقای غریبه
=آه حیف تهیونگ شی ، میخواستم برات رختخواب بندازم اما مثل اینکه جونگکوک قهره. (دوستان گریه کنین مامانتون مثل مامان جونگکوک نیست)
+_چی؟
جفتشون همزمان گفتن و پسر بزرگتر اروم و مضطرب خندید
_نیازی نیست خ.. یوری شی ، من دارم میرم
=مگه فردا کلاس داری پسرم؟
_نه اما...
=پس همینجا میمونی ، من مهمونمو از خونه نمیزارم بره
پسر لبخند شیطونی زد و سرجاش نشست
+میمونی ته ته؟
_ا.اوه خب ، نمیدونم
=میرم برات رختخواب بیارم پسرم ، جونگکوک به تهیونگ لباس و مسواک جدید بده
+باشه ماما
مادرش بیرون رفت که تهیونگ بلافاصله بااخم سمت پسر برگشت و باعث تعجب پسر و عقب رفتنش شد
+یاا .. چرا اینجوری نگام میکنی بداخلاق
_توی شرایط خوبی قرارم ندادی ، درست نیست اینج..
+اهه بس کن تهیونگ ، گاهی بهت شک میکنم توی ۲۷ سالگی پدر روحانی چیزی باشی
پسر باغر گفت و از جاش بلند شد و لباسشو دراورد و تیشرت و شلوارکشو پوشید و لباس راحتی دیگه ای به جفت بداخلاقش داد
+بپوش اجوشی.
خواست سمت در بره که کش شلوارکش گرفته شد و توی بغل تهیونگ رفت و لب الفای اصیل روی گوشش قرار گرفت
_یکم دیگه زبون بریز تا پدر روحانی و اجوشیو جور دیگه ای بهت نشون بدم.
جونگکوک خواست چیزی بگه که در اتاق بازشدن و سریع ازهم فاصله گرفتن
=بیا پسرم ، ملافه هم برات گذاشتم
پسربزرگتر تشکری کرد و با گرفتن تشک و بالشت در اتاق رو بست
تشک رو روی زمین انداخت و با پهن کردن ملافه لباسشو دراورد و پوزخندی بخاطر نگاه خیره پسر زد
شلوار‌ راحتیو پوشید و با بالاتنه برهنه دراز کشید
+ه‌.هی ، به این زودی میخوای بخوابی؟
_راس میگی .. نه
سرجاش نشست و گوشیشو از جیب شلوارش دراورد و دوباره دراز کشید
+یاا تهیوونگ
بالشتشو برداشت و کنار پسربزرگتر دراز کشید و دستاشو روی سینه تهیونگ گذاشت
+بهم بی توجهی نکن کارت خیلی زشته اقای کیم!
گوشی مرد رو از دستش گرفت و بااخم نگاهش کرد که باعث لبخند محو تهیونگ شد
_توجه میخوای پسرم؟
دستش رو داخل رون پسر کشید و سرشو توی گردنش برد و باعث شد پسر پاهاشو جمع کنه و دستاشو توی موهای تهیونگ فرو کنه
الفای اصیل بوسه ای روی خط فک پسر گذاشت و انگشتشو نوازش وار روی پای پسر کشید و چنگی به باسن تو پرش زد
_الان خوب بهت توجه میشه مگه نه پسره ی تخس..
+فا.فاک
لبشو روی لب الفای اصیل کوبید و نامنظم و کلافه بخاطر حرکت دستای تهیونگ روی باسنش ، بوسید.
باحس پایین کشیده شدن شلوارکش کلافه ناله ای کرد و کمرشو بالا داد و شلوارکشو دراورد
_تو هورنی ترین امگایی هستی که دیدم.
+مگه..اهه.. امگاهای دیگه ای رو هم دیدی اجوشی فاک..
_اون کلمرو تکرار کن تا جور دیگه ای باهات برخورد کنم امگ..
با خاموش شدن چراغا و هواکش اتاق حرفش قطع شد
+برق رفت. عالیه
با صدای بازشدن در ، تهیونگ سریع پتورو از روی تخت کشید و روی خودشون انداخت
=پسرا ، خوبین؟
آروم نشستن و سعی کردن پتورو روی خودشون نگه دارن
+آره ماما داشتیم میخوابیدیم
=چرا روی زمینی کوک؟
پسر باحس دستای مرد داخل باکسرش چشماش گرد شد و البته بخاطر تاریکی اتاق چیزی دیده نمیشد
+میخواستم پیش تهیونگ باشم‌‌..
_خوابش ببره میزارمش بالا یوری شی ، بهشم گفتم بدخواب میشه
مرد عضو پسررو اروم پمپ کرد و ناخونشو روی سر عضوش کشید و اسلیکشو روش پخش کرد و باعث چنگ زدن رونش توسط جونگکوک شد
=باشه پسرم .. شب بخیر
+_شب بخیر

در اتاق بسته شد و صدای در اتاق مادرش ، بلافاصله ناله ی تو گلوی پسر کوچکتر در گوش تهیونگ پیچید و باعث نبض زدن عضو الفای اصیل شد
_پاهاتو باز کن برام ..
باکسرش از پاش دراومد و پاهاشو بازکرد و به تهیونگ تکیه داد
هر لمس الفای اصیل باعث لرزش بدنش و نالهای ارومش میشد
عضو سیخ شده ی مرد رو پشت کمرش حس میکرد
+ح..حس عجیبی داره
_آره ، اینکه امگامو توی خونه ای که مادرش اتاق بغلیه برای بار دوم دارم به کام میرسونم عجیبه..
انگشتای مرد روی باسرعت بیشتری حرکت کرد و باعث جمع شدن انگشتای پای پسر و فشاردادن سرش به گردن تهیونگ شد
+آ.آهه..
_میبینی کوکی؟ فقط با حرکت دستم داری اینجوری میلرزی .. اوه
با روشن شدن چراغ کم نور اتاق و صدای هواکش متوجه اومدن برق شدن
روبه روشون آینه قدی پسر بود و باعث پوزخند تهیونگ شد
_میبینی کوکی؟
انگشتشو پایین روی ورودی پسر کشید و روشو ماساژ داد و باعث ریختن اسلیک از عضوش شد
_میبینی چجوری بازوبسته میشه و نبض میزنه؟ انگشتامو میخوای کوکی مگه نه؟
+تهیونگ لطفا..
_چی میخوای عزیزم؟
انگشت شصتشو روی ورودی پسر کشید
+ت.ته اذیتم نکن..
چشماشو روهم فشارداد و لبشو گزید که اونیکی دست تهیونگ بالا اومد و رو صورتش نشست
_نه عزیزم.. نگاه میکنی وگرنه چیزی که میخوایو بهت نمیدم
نگاهشو به اینه داد و باحس دوتا انگشت الفای اصیل داخلش دستشو روی دهنش گذاشت و هقی زد
عضوش لرزید و خواست دستشو پایین ببره که تهیونگ مانعش شد
_به خودت دست نمیزنی !
محکم داخلش ضربه زد و بااضافه کردن یه انگشت دیگه پسر لرزید و کامش باشدت روی دست تهیونگ ریخت
+ه..هاه..
پسر بخاطر ارگاسم خوبی که داشت نفس نفس زد و سمت تهیونگ برگشت و لبشو روی لبای مرد کشید
+دوست دارم..

بعد از چندساعت شیطنت و خوابیدن عطششون به خواب رفتن و تهیونگ همونجور که گفته بود بعد از به خواب رفتن پسر توی بغلش ، اونو روی تخت گذاشته بود و خودشم بغلش خوابیده بود
باصدای ویبره گوشیش اهی کشید و اروم از روی تخت بلند شد تا پسر رو بیدارنکنه
گوشیش رو برداشت و بادیدن اسم رفیقش اهی کشید
_بله نام؟
>تهیونگ؟ کجایی پسر؟
_پیش جونگکوک.. چطور؟
>اومدیم دم خونت بهت سر بزنیم که نیستی ، برو خوش بگذره
با ناله ی پسر و صدازدنش اخمی کرد
_باشه فعلا
گوشیو قطع کرد و سمتش برگشت
+ته ته..
_جانم؟ ببخشید بیدارت کردم گرگ کوچولو
پسر کشی به بدنش داد و دستاشو بازکرد
+اوم.. بغل
_پسره ی لوس..
جونگکوک رو توی بغلش کشید و بوسه ای روی سرش گذاشت
_دیشب بهت خوش گذشت؟
+عاه بس کن ته..
ضربه ای به بازوی تهیونگ زد و سرشو توی سینه اش قایم کرد
_منظورم قرارمون بود.. ولی مثل اینکه یه نفر از چیزای دیگه ای لذت برده هوم؟
با شیطونی گفت و لپ پسر رو کشید که باعث اخ گفتنش شد
+اذیتم نکن بگیر بخواب..
باصدای در سرشون برگشت
=اوه.. بیدارین؟
_صبحتون بخیر
+سلام ماما..
یوری لبخندی بهشون زد
=صبح بخیر.. نمیدونستم صبح زود بیدار شدن هم توی روز تعطیل بلدی جونگکوک
+اگ توعم بوس و بغل بهم بدی بلند میشم‌
پسر با لوسی گفت و بیشتر خودشو توی بغل جفتش کشید که باعث گرد شدن چشمای مادرش شد
=چه پررو ، دست و صورتتون رو بشورید بیاید صبحانه
گفت و از اتاق بیرون رفت

***
اینم پارت جدید خوشگلا :)
نظراتونو بهم بگین و بهش عشق بورزید
شرط : کامنت +۴۰ ، ووت +80
دوستوون دارم♡

Belong to Alfa || متعلق به آلفاWo Geschichten leben. Entdecke jetzt