PART 10~

2.8K 315 46
                                    

÷جونگکوکک، نره خر چقدر میخوابی بلندشوو
باصدای جیمین و تکون دادناش چشماشو اروم باز کرد
+چته جیمین..
پسر سریع ازش فاصله گرفت و سمت کمدش رفت
÷پاشو اتوبوس میره!! نیم ساعت دیگه امتحانمون شروع میشه..
اروم از جاش بلند شد و سمت دستشویی رفت
زیر چشماش گود واضحی افتاده بود و لباش خون مرده بود
با زدن مسواک و شستن صورتش بیرون اومد و لباسشو که به در اویزون شده بود پوشید و نگاهشو به دوست مضطربش داد
+لباس با خودت اورده بودی؟
÷از مال تو برداشتم تا من وسایلتو بردارم برو کفشتو بپوش (جیمین مادر نمونه🤌🏻)
پسر هومی گفت و ازاتاق بیرون رفت
الستارشو از جاکفشی برداشت و فقط پاش کرد و بنداشو توی کفشش کرد که جیمین با عجله سمتش اومد و کیفشو دستش داد
÷همچیو برداشتم بریم تادیرمون نشده
+باشه
.
.
سر جاش نشست و عینکشو از توی کیفش دراورد
مراقبشون داشت برگه پخش میکرد و با التماسای جیمین بهشون اجازه داد سرکلاس برن
مراقب سر میزشون رسید و باتردید برگرو جلوشون گذاشت
×دیگه تاخیرتون تکرار نشه اقایون.
÷بله اقای کانگ
لبخند زورکی به مراقبش زد و بارفتنش نگاهشو به برگه داد
همه سوالات رو بلد بود
جیمین با پاش ضربه ای بهش زد
بادیدن حواس پرتی کانگ برگشو با جیمین جا به جا کرد و سریع همشو حل کرد و با رفتن کانگ سمت در برگهاشونو دوباره جابه جا کرد
با پیچیدن بوی اشنا توی کلاس اخمی کرد
×دبیرتون اومدن اگر سوالی دارین کمکتون کنن
نگاهشو به مرد داد و ناخوداگاه معدش بهم پیچید
+اقا!
بلند گفت که جفت معلماش نگاهشونو بهش دادن
_بله جئون؟
×بله جونگکوک؟
نگاهشو چرخوند و به معلم تاریخش داد
+اقای کانگ، میتونم برگمو بدم؟
×به این زودی تموم کردی؟
سرشو تکون داد و بابرداشتن کیفش سمت معلمش رفت و برگشو روی میزش گذاشت و نگاهشو به مرد داد که با اخم محوی نگاهش میکرد
×اما.. برگت خالیه جونگکوک
+راستش برام مهم نیست.. روزتون بخیر
گفت و از کلاس بیرون رفت ، نگاه عصبانی دبیر فیزیکش رو کاملا حس کرد و بگی نگی حس خوبی بهش داد
سمت کافه تریا رفت و کیک و شیرموز گرفت و توی راهرو نشست
نگاهش به مرد افتاد که از کلاس بیرون میومد
درواقع سمت اون میومد.
_این چه کاری بود کردی جئون؟؟
+به شما ربطی نداره اقای کیم.
مرد پوزخند عصبی زد
_به من ربطی نداره؟؟ دبیر این درستم پس کاملا ربط داره!
تااخر شیرموزشو خورد و از جاش بلند شد و نگاه سردشو به مرد روبه روش داد
+به شما ربطی نداره، وظیفه شما درس دادن بوده وظیفه من امتحان دادن..
یه قدم جلو تر رفت و لبخندی بهش زد
+که نه درسش برام مهمه نه معلمش.
خواست بره که دستش توسط تهیونگ گرفته شد و توی نقطه کور راهرو بردتش و به لاکر کوبیده شد و صداش توی راهروپیچید
_منه لعنتی اینجا فقط و فقط معلمتم که به فکرته تا بتونی با نمره خوب پاس بشی، دلخوریت از من بیرون ازاین چارچوب مدرسه رو حق نداری توی آیندت تاثیر بدی
+درس‌ات توی آینده من نقشی نداره، برو کنار.
_من میتونم اخراجت کنم!
پسر که تاحالا سرش پایین بود با عصبانیت سرشو بالااورد و چشمای لرزون و عصبیشو به چشمای خمار و کشیده مرد داد
'چشماش بوسیدنیه..' از ذهنش رد شد و باعث شد چشماشو با حرص فشاربده
+پس اخراج کن اقای کیم! از خدامه دیگه جلوی چشمام نب.‌.
با قرار گرفتن انگشت مرد جلو دهنش ساکت شد
_جرعت نکن این حرفو بزنی جئون!
+اوه؟ اینطوره؟
باحرص گفت و مرد رو هل داد
+برو با یکی همسن خودت بازی کن اقای کیم، پسربچها در شان شما نیستن
گفت و سمت خروجی مدرسه رفت
دم نگهبانی ایستاد و اهی کشید
<جونگکوک؟
بادیدن نگهبان مسن که داشت سیگار میکشید نفس راحتی کشید
+لی سانگ شی.. میتونین برام تاکسی بگیرین؟
<اره صبرکن..

کلید انداخت و اروم در اپارتمان رو بازکرد
وسایلشو روی کانتر انداخت و چراغو روشن کرد و سمت اتاقش رفت که با حس رایحه اشنا سرجاش خشک شد
_ژوئن؟
بادیدن پسر امگا روی تختش درحالی که ناله میکرد نفسش حبس شد
~ت..تهیونگ
دندوناشو روهم فشرد و بازوی پسررو گرفت و بلندش کرد
_اینجا چ غلطی میکنی؟ چجوری اومدی تو؟؟
~مادرت.. بهم اهه.. کلید داد
توی کسری از ثانیه چشماش تاریک شد و دست پسررو ول کرد که پسر روی زانوهاش نشست و باحس درد زیرشکمش ناله ی بلندی سر داد
~تهیونگ لطفا.. تو هنوزم منو میخوای مگه ن..
_دهن کثافتتو ببند.
با فریاد پسربزرگتر پسر لرزید و فورموناشو بیشتر ازاد کرد که مرد با حس بوی پرتقال عقب رفت
_حالم ازاین بو بهم میخوره تمومش کن!
غرید و سمت کمدش رفت و با برداشتن چنددست لباس اونارو سمت پسر پرت کرد
_اینارو بپوش گمشو ازخونه من بیرون البته برات فرقیم نداره بپوشی یا نه مگه نه؟
پسر بزرگتر با پوزخند گفت و نگاهشو روی تن پسر چرخوند
_حال بهم زن.
گفت و ازاتاق بیرون رفت
گرگش زوزه میکشید و سردردش هرلحظه بدتر میشد
دیدن امگای توی هیت حالشو بهم ریخته بود
قوطی قرصشو سریع از روی کانتر برداشت و نگاهی به جمله قرمز رنگ روش انداخت
"از مصرف بیش از اندازه خودداری شود"
پوزخندی زد و دوتارو زیر زبونش گذاشت و باصدای در اتاق برگشت
پسر فقط تیشرت دیگه ای پوشیده بود و با پاهای لختش سمتش میومد
_اوه برای الفاهای بیرون که دنبال سوراخ هرزتن عالیه.
با تحقیر گفت و سمت اشپزخونه رفت که پسر دنبالش دویید
~تهیونگ التماست میکنم.. من جز تو هیچکسو ندارم حداقل بزار دوستت باشم ..
با جمله اخرش چشمای مرد به قرمز تغییر کرد و گردن پسررو محکم گرفت و به در بالکن کوبید
_برای همه دوستات هرزگی میکنی؟لخت توی خونه همه دوستات میگردی؟؟
~تو فر..
_دهنتو ببند این جملرو نگو.. نگو تا زندت بزارم ژوئن.
الفای اصیل به شدت عصبانی بود و قابلیت جوییدن گلوی پسررو هم داشت
~من دوست دارم..
دستشو بیشتر فشارداد که پسر دستشو روی صورت الفای اصیل گذاشت و زخم روی گیجگاهشو نوازش کرد
~اگر ای..اینکار ارو.م.ت میکنه..انجامش بد.ه
دستشو بیشتر فشارداد و ثانیه ای بعد گردن پسررو ول کرد که پسر روی زمین افتاد و شروع به سرفه کردن کرد
_چرا اینجایی ژوئن؟
اروم پرسید و نگاه کلافشو بهش داد
~بخاطر تو..
مرد پاشو رو عضو لخت پسر فشارداد که چشماش گرد شد و ناله ی بلندی سرداد
_راستشو بگو ژوئن.. دردتو اروم میکنم هوم؟
~اههه.. چ..چون مامانت گفت..
مرد حرکت پاشو متوقف کرد و پوزخندی زد
_که اینطور..
پسر با شنیدن لحن اروم مرد سرشو بالااورد و خواست لبخندی بزنه که باحرف مرد بدنش لرزید
_پس برو بهش بگو تهیونگ از خونش بیرونم کرده چون جای یه جنده توی تخت خواب یه مرد جفت دار نیست.
~ج..جفت؟
جلوش زانو زد و دستشو توی موهای پسر برد و محکم کشید که پسر چشماشو از درد روهم فشارداد اما حرفی نزد تا الفارو عصبی تر نکنه
_نزدیک شدن به کسی که جفت داره کار درستی نیست مگه نه ژوئن؟ خطرناکه و امکان داره جونتو ازدست بدی.. پس برگرد توی لونه‌ات پسرخوب
پسررو ول کرد و از جاش بلند شد
_میرم بخوابم به نفعته تا ۱۰ دقیقه دیگه هیچ بویی ازت اینجا حس نکنم.
بالحن سردی گفت و توی اتاقش رفت
روی تختش نشست و گوشیشو برداشت و توی مخاطبینش رفت
ناخوداگاه اسم پسررو لمس کرد
بعد از دوبار بوق خوردن ریجکت شد و باعث شد لبخند تلخی بزنه
_چرا لج میکنی باهام عزیزکرده‌..
اروم زمزمه کرد و باحس سرگیجه و درد پاهاش گوشیشو کنار تختش گذاشت و دیگه چبزی حس نکرد

دلم نمیخواد شرط آپ بزارم ولی خب مجبورم که یکم حمایت بشه :)
هروقت کامنت و ووت های این پارت بالای ۲۵ تا بشه پارت بعدیو میزارم
ماچ به کله هاتون پروانهای من :))♡

Belong to Alfa || متعلق به آلفاDonde viven las historias. Descúbrelo ahora