PART 12~

2.3K 257 33
                                    

دکمهاش توسط پسر بسته شد اما پسر تکونی نخورد و همونجا موند که دستای الفای اصیل دور کمرش محکم تر شد و کاری کرد روی پاهاش بشینه
_دلم میخواد تاابد همینجا باشی..
+رو پاهات؟
_بین دستام.
لبخندی روی لبای پسر نشست و دستشو داخل پیرهن مرد برد و تنشو با انگشتاش لمس کرد که سر مرد داخل گردنش رفت و باحس بوسه هاش تکونی رو پاهاش خورد
+قلقلکم میاد نکن..
_عه؟
بینیشو به گردن پسر مالید و با دستاش پسررو قلقلک داد که صدای خندهاش بالارفت
+هیق.. نکننن تهیونگگ..هیثننثسن نکنن
>خب تمو.. بدموقع اومدم؟
باصدای نامجون پسر سریع بلند شد
+نه هیونگ.. بریم
>هیونگ؟
_هیونگ؟
جفتشون با تعجب گفتن که پسر با گیجی نگاهشون کرد
+نباید میگفتم؟
نامجون لبخند گنده ای روی لبش نشست
>آهه پسر عاشقش شدم، الان دوتا دونسنگ دارم
_یاا هیونگ!
پسر ریزریز به حسودی الفای اصیل خندید
+حسودیت نشه تهیونگ شی.. من دونسنگ بهتریم
>جنگ به پا نکن جونگکوک
پسر خندید و چشمکی به مردی که شبیه بچهای دوساله ای که ابنباتشونو ازشون گرفتن بهش نگاه میکرد زد
_بریم.
از جاش بلند شد و کتشو برداشت و از اتاق بیرون رفتن و سمت اسانسور رفتن
>شما دوتارو مبزارم خونه میرم دوکبوکی و ابجو بگیرم.. وایسا به جینم میگم بیاد
+عام.. ولی من میرم خونه خودمون..
مرد سمتش برگشت و لحظه ای توی چشمای هم غرق شدن
_نمیای پیشم؟
+بیام؟
_بیا..
>جین کجایی..
با صدای حرصی مرد نگاهشونو ازهم گرفتن و اروم خندیدن

بعد از مدتی به خونه رسیدن و پسر کوچیکتر با هزاربدبختی تهیونگو راضی کرد که کمی استراحت کنه تا دوستاش برسن و خودش توی آشپزخونه مشغول به پختن سوپ قارچ شد
البته سوپش بیشتر شبیه ترکیب مایع ظرفشویی با مایع لباسشویی شده بود
_عزیزم؟
باصدای مرد از فکر بیرون اومد و سمتش برگشت و بادیدن موهای خیسش که توی صورتش ریخته بود نفسش برید
+خیلی خوشگلی..
اروم گفت و باعث خنده الفای اصیل شد
سمت پسر رفت و بدن گرمشو توی بغلش گرفت و روی موهاشو بوسید
_متاسفم که راجب جفت بودنمون چیزی نگفتم.
+اشکالی نداره در هرصورت فرقی نمیکرد من پسربچم.
پسر با تکخندی گفت و از پسربزرگتر فاصله گرفت تا بستهای قارچ رو سرجاش بزاره
_جونگکوک من..
/تهیونگگگ خر کجاییی
باصدای جین حرفش قطع شد و از عصبانیت پلکشو رو هم فشار داد
_صحبت میکنیم خب؟
پسر شونه ای بالاانداخت و سمت سالن رفت که پسربزرگتر دستشو رو پیشونیش کوبید
_لعنتی.
پشت سر پسر توی تیوی روم رفت و بادیدن موهای صورتی جین و رگه های صورتی توی موهای نامجون لبشو داخل دهنش کشید
_عجب چیز کاپلی خوبیه..
با صدای گرفته ای گفت که خندش مشخص نشه و باعث شد هیونگش چش غره ای بهش بره
/تو و جونگکوک هم باید امتحانش کنین
گلوشو صاف کرد و سرشو تکون داد و دستشو نامحسوس روی کمر جونگکوک گذاشت
_جونگکوک ایشون جینه ، هم دانشگاهی بنده و دوس پسر هیونگ
پسر سرشو تکون داد و لبخندی زد
+خوشبختم آقا
/هیونگ صدام بزن آقا رو باید به این مرتیکه خشک تو کون نرو بگی
خطاب به تهیونگ گفت که مرد اخم مصنوعی کرد
_جین یکم دیگه نمک بریزی ازهمین دری که اومدی میفرستمت بری.
+یااا تهیونگ.
پسر تشری بهش رفت و ازش فاصله گرفت و سمت اشپزخونه رفت
+باا هیونگ من درست صحبت کن!!
گفت و توی اشپزخونه رفت که مرد اهی کشید
_۵ دقیقه نشده دیدتت.
جین چشمکی بهش زد و روی مبل نشست
/قدرت منه دیگه
مرد اهی کشید و قرصشو از روی کانتر برداشت
>ووو حواست نیست دکتر گفت نباید بخوری؟
نامجون سریع سمتش رفت و قرصو ازش گرفت
_هیونگ جونگکوک اینجاست، نمیتونم.
>اون جفتته تهیونگ!
مرد پوزخندی زد و متوجه نشد پسر پشتشون ایستاده
_اوه راس میگی یادم نبود جفتم که هنوز ۱۸ سالشم نشده فکرمیکنی میتونه فورمونای قوی منو نزدیک خودشم تحمل کنه؟یا حتی زیرم زنده بمونه؟قرار نیست یه پسربچرو بخاطر خودم نابود کنم
پسر اخمی کرد و با زدن تنه ای از کنارش رد شد
+هیونگ بیا سوپ درست کردم.
_مگ اون برای من ن..
+باتو حرف نزدم
پسر محکم گفت و تهیونگ جاخورد

دوتا الفا هم به جمعشون پیوستن و هر سه متوجه ساکت بودن جونگکوک شده بودن
>جونگکوکا سوپت واقعا خوشمزه بود، زدی رو دست جین
نامجون بلند گفت تا جو رو عوض کنه اما تنها چیزی که نسیبش شد لبخند کوچیک پسر بود
+خوشحالم خوشت اومد هیونگ.. من کم کم میرم خوشحال شدم باهاتون اشنا شدم
از جاش بلند شد و سمت در رفت که بازوش توسط الفای اصیل گرفته شد
_جونگکوک!
+ولم کن تهیونگ.
مرد دستشو ول کرد و نگاهی به هیونگاش انداخت که سمت بالکن میرفتن تا اون دو تنها باشن
_چرا ازم دلخوری ..
جونگکوک سرشو بالا اورد و مرد بادیدن هلال اشک توی چشمای پسرش ، مردمک چشماش لرزید و اروم به پسر نزدیک شد و دستشو زیر چشماش کشید
_متنفرم ازاینکه دلیل اشک توی چشماتم
+نباش دلیلشون تو نیستی.
پسر سرد گفت و در اپارتمان رو باز کرد و خم شد تا کفشاشو بپوشه
_واقعا میخوای بری؟
پسر بلند شد و نگاه بی حسشو بهش داد
+آره تهیونگ شی ، اوه راستی گی باری که برای بار اول دیدمت فاک بویای خوبی داره اگر دوس داری برات چندتا پیدا کنم گرگتو برای جفت کم سن و سالت اذیت نک..
با پیچیدن فورمونای قوی مرد نتونست ادامه حرفشو بزنه و متوجه عصبی بودن تهیونگ شد
_حرف دهن لعنتیتو بفهم جئون جونگکوک یا خودم کاری باهاش میکنم که بفهمه.
پسر به دیوار پشتش چسبید و فورمونای قوی و عصبی مرد داشت از پا درش میاورد
الفای اصیل با حس تیرکشیدن شدید قفسه سینش نفسشو حبس شد و روی زمین خم شد
+ته..تهیونگ..
پسر به خودش اومد و سریع جلوش زانو زد و دستای سردشو توی دستش گرفت
+نامجووون هیونگ
باصدای بلندی داد زد و هیونگاش سریع داخل خونه سمت مرد دوییدن
>چیشد؟؟
+ن..نمیدونم حالش بد شد .. زیاده روی کردم..
>جین برو اب بیار من قرصاشو پیداکنم حمله بهش دست داده
پسر که کنترل اشکاشو نداشت مرد رو توی بغلش کشید و سعی کرد فورموناشو ازاد کنه و الفای اصیل توی بغلشو اروم کنه
نامجون سریع جلوی پسر زانو زد
>قرصو باید بخوره
پسر سرشو تکون داد و باگرفتن قرص اروم تهیونگو ازخودش جداکرد
+هی به من نگاه کن..
مرد که چشماش بین قرمز و قهوه ای میچرخید نگاهشو به امگای اصیل جلوش داد
مشخص بود با خودش میجنگه تا نزاره گرگش بیرون بیاد
پسر که دید توجه الفاشو داره اروم دستشو سمت دهنش برد
+دهنتو بازکن الفا‌‌.. تو میتونی مگه نه؟
مرد اروم دهنش باز کرد و پسر قرصو روی زبونش گذاشت و لیوان اب رو از کنارش برداشت و جلوی دهنش گرفت
قلوپی از آب خورد و لیوانو پایین گذاشت و روی پای مرد رفت دستاشو روی صورتش قاب کرد
+آروم باش.. بخاطر من باشه؟ بخاطر جفتت الفا اروم باش.
مرد نفس عمیقی کشید و اشکی بخاطر درد قفسه سینش از گوشه چشمش ریخت
چشماش بلخره رنگ ثابت گرفت و به پسر روبه روش زل زدش
توی صورتش هیچ حسی نبود اما چشماش پر از حرف بود
+متاسفم تهیونگ.. نمیخواستم عصبیت کنم
با بغض گفت که پسربزرگتر لبخند بی جونی بهش زد
_تقصیر تو نبود عزیزم.. اهه
+ب..باید بریم دکتر؟
روبه هیونگش گفت و اشکاش پایین ریخت
/نیازی نیستش.. همون قرصی که نام بهش داد ارومش میکنه

اینم پارت جدید پروانها
بهش عشق بورزید و ووت و کامنتاشو +۲۵ تا کنید
دوستووون دارمم♡

Belong to Alfa || متعلق به آلفاWhere stories live. Discover now