PART 17~

2.1K 245 23
                                    

با اصرار پسر بزرگتر دوتایی باهم دوش گرفتن و توی تخت خوابیده بودن و تهیونگ پسر لوسشو ماساژ میداد
+ته..
_جانم؟
پسر اروم چرخید و نگاهشو به جفتش داد
+قبل از من.. با چندنفر تو رابطه بودی؟
_هومم باید بشمارم
با لحن خاصی گفت و پسر باحرص مشتی نثار بازوش کرد و باعث خنده ی پسربزرگتر شد
+خیلی بدی..
سرشو نزدیک برد و دستی توی موهاش کشید و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت
_شوخی کردم عزیزم.. فقط با دو نفر.
+واقعا؟
از لحن متعجب پسر ،گیج شد
_مشکلش چیه؟
+فکرمیکردم با افراد زیادی بودی.. این خوشحالم کرد
لبخندی روی لبای مرد نشست و دستشو روی شونه های پسر حرکت داد و با احتیاط ماساژش داد
_اونا همشون یه جوک بودن.. تو اولین و آخرینمی.
چشمای پسر برقی زد و لبشو گزید
_دردت آروم شد؟
+آره خیلی بهترم
سرشو تکون داد و از جاش بلند شد
_نمیخوای بری خونه؟
پسر با حرفش ناخوداگاه لباش اویزون شد
+میخوای برم؟
_معلومه که نه .. انقدری خسته هستم که فقط بخوام پسر لوسمو بغل کنم و بخوابم اما مامانت نگران میشه عزیزم
پسر اهی کشید و اروم بلند شد
+راس میگی.. بریم
_لباسای دیروزت روی مبله تا من برم دستشویی لباستو بپوش
منتظر جواب پسر نموند و ازاتاق بیرون رفت

کیف پسررو بهش داد و روی چشمشو بوسید
_اگر کمرت درد گرفت حتما قرص بخور برات توی کیفت گذاشتم
+حواسم هست ته ته..
تهیونگ با تعجب ازش فاصله گرفت
_ته ته؟
+اهوم.. بامزت میکنه
پسر توی صورت مرد اروم گفت و لیسی به لبش زد
دستش روی چونه پسر نشست و با شصتش لبشو پایین کشید
_الفای اصیل روبه روته.. یادت رفته؟
پسر بی قرار سرشو نزدیک تر برد و مک کوتاهی به لبای مرد زد و سرشو عقب اورد
+تو یه ببر کوچولویی ته ته..
پسر با شیطونی زمزمه کرد و چندی بعد لباش اسیر الفای اصیل شد و خیس بوسیده شد
با زنگ خوردن گوشیش معترض عقب کشید
+اهه.. مامانمه
_جواب‌بده
جواب داد و گوشیشو روی اسپیکر گذاشت
+جانم ماما؟
=کجایی جونگکوک؟ ساعتو دیدی؟
+پیشِ.. اه برات میگم مامان دم درم دارم میام.
=منتظرم.
گوشیش قطع شد و اهی کشید
_باهاش صحبت کن.. اما راجب کارای امروزمون نگو
پسر چشماش گرد شد و مشتی به بازوش زد
+یاا چی فکرکردی راجب من .. قرار نیست راجب این چیزا باهاش حرف بزنم
تهیونگ بلند خندید و بوسه ی محکمی روی لپش گذاشت
_برو عزیزم.. میبینمت
+خدافز ته ته..
_برووو
خنده ای کرد و از ماشین پیاده شد و سمت خونه رفت

+ماماا؟؟
=چه عجب.
باصدای مادرش پشتش هینی کشید و کیفشو توی بغلش گرفت
+چرا مثل جن میای بخدا سکته میکنم میوفتم رو دستت با..
=بو میدی.
حرفشو خورد و چشمی چرخوند
+چیچی بو میدم تازه حموم بودم
=بوی الفا میدی.
هوفی کشید و کیفشو روی مبل پرت کرد
+باید.. حرف بزنیم.
چشمای مادرش ریز شد و پیش بندشو بازکرد و روی مبل جلوی پسرش نشست
=میشنوم
پسر مضطرب آب دهانشو قورت داد و کف دستشو روی شلوارش کشید
+من.. من جفتمو پیداکردم.
پلک مادرش لحظه ای لرزید و دستشو روی پاش گذاشت
=و ؟
+و اون معلممه.
=خدای من.
مادرش با صدای ترسیده گفت و از جاش بلند شد
+ای..این چیز بدی نیست
=نیست؟؟ یه مردی که معلوم نیست چندسالشه و چجوریه جفتته!
+ماما!!
با صدای بلند به مادرش توپید و چنگی توی موهاش زد
+فقط ۱۰ سال فاصله سنی داریم!
=فقط ۱۰ سال؟ این اشت..
+تو و بابا ۱۶ سال اختلاف سنی داشتین اشتباه نبود؟؟
با حرص داد زد و سمت اتاقش رفت
=من نمیخوام مثل من بشی جونگکوک!
+تو .. تو از رئیس کلاب حامله شدی ! منو با خودت یکی نکن.
با حرص غرید و چشماش لحظه ای طلایی شد
+من دوسش دارم.. اون، اون یه الفای اصیل مغروره اما با من مهربونه و مراقبمه، به قدری زیباست که .. که حتی میترسم اینا همش یه خواب باشه و براش کافی نباشم..
پسر اروم گفت و چنگی به لبه ی میز زد
+تو اینارو نمیفهمی ماما، تو فکرمیکنی همچیز باید متعارف باشه اما یه نگاه به زندگیمون بنداز، چی سرجاشه و درسته؟
=کوکی..
+شبت بخیر.
کیفشو برداشت و توی اتاقش رفت و درو بست.

Belong to Alfa || متعلق به آلفاWhere stories live. Discover now