PART 4~

2.3K 261 10
                                    

اروم پلکی زد و بادیدن صورت خوش تراش مرد و صدای نفساش لبخندی زد
دست تهیونگ دور کمرش حلقه شده بودو اونیکی دستش بینشون بود
اروم سرشو پایین برد و بوسه ای روی انگشتای مرد زد و بیشتر خودشو توی بغلش جا کرد
_همم
+اجوشی.. نمیخوای بیدار شی؟
اروم گفت و نفس عمیقی توی گردن تهیونگ کشید
_ساکت باش جونگکو...
اروم زمزمه کرد و پسررو بیشتر ب خودش فشورد
+اهه دردم میاد ارومم
مرد اروم چشماشو باز کرد و بااخم به پسر نگاه کرد
_دلت میخواد بندازمت این ترمو؟
+داری لهم میکنیی
مرد حرصی پسررو ول کرد و توی جاش نشست
_ساعت چنده
+چمیدونم مگ من ساعت دیواری ام
پسر با غرغر گفت و از جاش بلند شد که الفای اصیل هم پشت سرش بلند شد
_برو لباساتو بپوش برسونمت خونتون
پسر سرشو تکون داد و دوباره داخل اتاق رفت
لباساشو پوشید و بابرداشتن کیفش از اتاق بیرون اومد
+بریم
مرد سرشو تکون داد و سوییچشو برداشت و از اپارتمان بیرون اومدن

_رسیدیم جونگو..
پسر سرشو تکون داد
+ممنونم ازتون.. نه تنها حالم بهتر شد خیلی بهم خوش گذشت حتی قسمت فیزیکش
مرد خندید و خم شد و کمربند پسررو باز کرد و بوسه ی ارومی روی گیجگاه پسر گذاشت
_شبت بخیر..
پسر لبشو گزید و سرشو تکون داد و سریع پیاده شد که صورت قرمز شدش تو دیدرس مرد الفا قرار نگیره
کلید انداخت و وارد خونه شد و چراغارو روشن کرد
سمت اتاقش رفت و بادیدن جسم خوابیده دوستش رو تختش لبخندی رو لبش نشست
وسایلشو زمین گذاشت و سمت پسررفت و کنارش نشست
+موبلوندی..
اروم گفت که چشمای پسر سریع باز شد و دوستشو توی بغلش کشید
÷کوکیی مننن.. مردم از نگرانی
+خوبمممم داری لهم میکنی جیمیننن
پسر سریع ولش کرد و رو تخت نشست
÷حالت بهتره؟کجا بودی؟چیشد؟
پسر امگا خنده ای کرد و از جاش بلند شد که لباساشو عوض کنه
+بردتم خونش.. برام غذا پخت باهام فیزیک کارکرد و..
نگاه ذوق زدشو به پسر داد
+توی بغل هم خوابیدیم و قبل خواب حرفاش وای..
و کامل برای پسر تعریف کرد

÷مطمعنم دوستت داره.. تازه در نبودت اکانت اینستاگرامشو پیداکردم
چشمای پسر گرد شد
+تو استاکری چیمی..
پسر چشمکی بهش زد و گوشیشو برداشت تا نشونش بده
با دیدن پروفایل اینستاگرام مرد لبشو گزید
+پیجشو بفرست برام جیمین..
جیمین ایولی گفت و از پیج امگا بهش ریکوئست دادن
÷من میرم یچیزی درست کنم بخوریم
پسر سرشو تکون داد و گوشیشو نگاه کرد و بادیدن قبول شدن ریکوئستش و ریکوئست الفای اصیل از خوشحالی پاشو به صندلی کوبید و از دردش چشماش جمع شد
ریکوئست مرد رو قبول کرد و شروع به گشتن توی پیجش کرد
فاک.. اون مرد واقعا پرستیدنی بود.

با صدای خروپف جیمین عصبی قلتی زد و از جاش بلند شد
گوشیشو برداشت و بادیدن ساعت کلافه اهی کشید
ساعت تازه ۴ و نیم بود
نگاهی به رفیقش کرد که مثل خرس خوابیده بود و لبخند محوی زد و توی دوربینش رفت و ازش عکسی گرفت و استوریش کرد
اینستاشو رفرشی کرد و بادیدن پیام معلم فیزیکش ابروش بالا پرید،چرا هایدش نکرده بود..
+فاک.
زیر لب گفت و وارد چتش شد
thv:" فردا مگه کلاس نداری پسرخوب؟"

لبشو گزید .. توی چت بود پس میتونست راحت حرف بزنه

Jkookie:"شماعم فردا کلاس دارید آجوشی"

پیامش سریع سین خورد

thv:"من فردا قرار نیست سر امتحانم چرت بزنم جئون، درضمن من آجوشیت نیستم گرگ کوچولو."

بادیدن اون لقب دوباره از زبون مرد پروانهارو داخل شکمش حس میکرد
Jkookie:"پس باید چی صداتون بزنم آجوشی؟"

thv:"همون چیزی که بقیه همکلاسیهات صدا میزنن، آقای کیم!"

اخمی رو صورت پسر نشست

Jkookie:"من با بقیه همکلاسی هام فرق دارم مستر کیم، هیچکدوم ازاونا چهار صبح توی پیج شخصیتون باهاتون چت نمیکنن"

thv:"اوه؟ و چی انقدر مطمئنت کرده که فرقی با بقیه دانش اموزا برای من داری جئون؟"

Jkookie:"هیچی آقا، شب بخیر"
گفت و گوشیشو خاموش کرد
اگر مرد میخواست بازی کنه، پس جونگکوک هم بازی میکرد.

Belong to Alfa || متعلق به آلفاOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz