از دید جیئون
به خونهامون رسیدیم ولی هیچ کدوم از ما صحبت نمیکرد.بابام برای کار خارج از شهره.
در همون حال که اون مدام با نگاهش دنبالم میکرد توی آشپزخونه کمی هات چاکتلت درست میکردم.
"سهون"
سمتش چرخیدم.
"چیه؟"
با بیگناهی بهم گفت.این چهره معصومانهاش رو به ندرت دیدم ولی هربار که میبینم اینجور زمانها میخوام بغلش کنم.
"پسر خوبی باش.فقط ساکت بنشین و اینقدر هم تکون نخور،میتونی؟"
"آنیا*...شیرو*"
لب و لوچه اش آویزون شد و مثل بچه ها دستهاش رو توی هم گره کرد.اییشش این پسر بچهء پررو...واقعاً که...!!حرفم رو پس میگیرم،خیلی روی مُخه!
*آنیا:نخیر/شیرو:نمیخوام*
"باشه,به هر حال کارم تموم شد.بیا...بریم بنشینیم"
به طرف مبل راحتی هدایتش کردم و دوتا لیوان هات چاکلت آوردم,گذاشتمش روی میز و نشستم.سهون ساکت کنارم نشست.
"حالا...بریزش بیرون،دهن باز کن,چیزهایی که باید بیانش کنی رو بگو"
با جدیت گفت.آه کشیدم,میدونم که دیگه نمیتونم ازش دوری کنم.
"چی میخوای بدونی؟"
"بابام بهت چی گفت؟"
"بهم گفت باید ازت دور بمونم،همین"
"و...؟بقیهاش جیئون.من بابام رو میشناسم.اون باید به جاش چیزی بهت داده باشه,درسته؟اون کفتار پیر اهل معاملهاس"
سهون سرش رو جلو آورده بود و توی چشمهام نگاه میکرد.از این فاصله خیلی سخته نگاهم رو ازش بدزدم یا بهش دروغ بگم.آب دهان غورت دادم.
"آره,توی کمپانیش به بابام یه کار داد"
سرم رو پایین انداختم و با انگشتهام بازی کردم.
"هه...همه اش همین؟این دلیلیه که ازم دوری میکنی؟"
گفت و من سر تکون دادم.
"پس...به عنوان خدمتکار شخصیم کار میکنی.از ما پول میگیری و بعد بخاطر پولِ بابام به من و مامانم خیانت میکنی؟فقط بخاطر پول بهم نزدیک شدی؟"
ناباورانه نگاهش کردم.چطور میتونه همچین چیزی بگه وقتی که هیچی درباره گذشتهام نمیدونه؟این دیگه چه برداشتیه که اون از حرفهام داره؟
شاید هم حق داره.اون از پدرش زخم خورده و اگه من جاش بودم شاید بدتر رفتار میکردم.
"اگه بهت پول پرداخت کنم،حتی بیشتر از اونی که بابام بهت داده,هر چی من بگم انجام میدی؟"
با پوزخند بهم گفت.اصلاً از نگاهش خوشم نمیآد.انگار من هرزهء پولیام!دلم از حرفش شکست.
"برو بیرون"
به سردی گفتم.نمیتونم حرفها و نگاهش رو تحمل کنم.
"چیه؟تو پول میخوای,درسته؟من بهت میدمش,چقدر میخوای؟"
بدون هیچ حرف اضافه ای به طرف بیرون هُلش دادم و در رو توی صورتش کوبیدم.به در تکیه دادم و با صدای بلند زار زدم.
از دید سهون
گندش بزنن,چرا همچین چیزی گفتم؟خودم هم میدونم جیئون همچین شخصیتی نداره ولی ناراحتیم باعث شد یه چنین حرفی از دهنم بپره بیرون.
"جیئون..."
به در کوبیدم.صدای گریهاش رو از پشت در میشنیدم.لعنت بهم،مطمئنم دلش رو شکستم.
"لطفاً در رو باز کن,من...من متأسفم جیئون"
پشت سر هم در میزدم.
"جیئون...در رو باز کن"
"گم شو سهون.نمیخوام ببینمت.حداقل الآن نمیخوام..."
صداش پر از عصبانیت بود و بغض داشت.موهام رو با دستم کشیدم.نیاز بود یه کم بهش زمان بدم.به آرومی سمت ماشینم رفتم و داخل نشستم.دستم روی فرمون مشت شد و چندبار کوبیدن روش که باعث شد درد بگیره ولی برام اهمیت نداشت،نه تا زمانی که دل جیئون رو شکسته بودم.
بعد از اینکه برای آخرین بار به خونهاش نگاه انداختم,به طرف خونه ام روندم.اما تمرکز نداشتم و امیدوارم بتونم تا خونه سالم برسم.
YOU ARE READING
Personal Maid
Romanceخدمتکار شخصی داستان دختر پسری کارکترهای اصلی:سهون,جیئون(Jieun) ژانر:عاشقانه،زندگی روزمره نویسنده:taekookjin30 مترجم:Tania Kh من اینجام...لی جیئون,به عنوان یه خدمتکار شخصی برای آقای این عمارت...اوه سهون یه داستان خیلی ملایم و شیرین از زندگی یه دختر ب...