قسمت 11

22 3 3
                                    

از دید جیئون

به نانا زنگ زدم تا بهش بگم دارم میرم کلینیک.حتی گرچه تبم اونقدر هم بالا نیست اما اصلاً پایین هم نمیآد.اگه خوب نشم خیلی خطرناک میشه.بدتر اینکه از تموم کارهام عقب میمونم‌.

دکتر معاینه‌ام کرد و گفت اگه داروهایی که مینویسه رو استفاده کنم خیلی زود خوب میشم.پس از پرداخت پول و گرفتن دارو از داروخونه,منتظر تاکسی خالی شدم.5 دقیقه بعد یه تاکسی جلوم ایستاد ولی تا خواستم سوار بشم ناگهان یه نفر هُلم داد و خودش داخل تاکسی پرید و رفت.

"هی عوضی!نوبت من بود"
فریاد زدم ولی صدام به گوشش نخورد چون دور شده بود.تصمیم گرفتم منتظر یه تاکسی دیگه بشم که یه ماشین جلوم ایستاد.یه نفر ازش پیاده شد و بعد اون ماشین حرکت کرد و رفت.زمانی که اون شخص داشت بهم نزدیک میشد چشمهام رو براش چرخوندم.عالی شد!همین یه نفر رو توی این لحظه کم داشتم.

بی‌اهمیت اون مکان رو ترک کردم و شروع کردم به راه رفتن ولی اون دست بردار نبود.سرعت راه رفتنم رو زیاد کردن ولی اون خودش رو بهم رسوند،مچ دستم رو گرفت و من رو چرخوند سمت خودش تا باهاش رو در رو بشم.

"جیئون..."
خوشبختانه یه تاکسی خالی کمی اون طرف‌تر از ما ایستاد.به سرعت کنار زدمش و سوار تاکسی شدم.داشت دنبال ماشین میدوید.چشمهام رو بستم،سردردم بدتر شده بود.

به نانا پیام دادم که میرم خونه خودم.بعد از پرداخت پول تاکسی,سریعاً توی خونه رفتم و در رو قفل کردم.‌ناگهان تلفنم زنگ خورد,دوباره سهون داشت زنگ میزد.
رد تماس زدم,نمیخوام حالا باهاش صحبت کنم.چند ثانیه بعد برای دومین بار باهام تماس گرفت که دوباره رد تماس زدم و تلفنم رو خاموش کردم.

داروم رو خوردم و به سختی به خواب رفتم.علاوه بر سردرد گلودرد هم بهش اضافه شده بود.روز بعد با حس بهتری از بیدار شدم.کارهای معمولی روزانه‌ام رو انجام دادم و زودتر خارج شدم تا از سهون دوری کنم.زود به مدرسه رسیدم.هیچ دانش آموزی توی دیدم نبود.داشتم از کنار اتاق دبیران رد میشدم که یکی صدام کرد,یکی از معلمهام بود.

"لی جیئون,خانم پارک دنبالت میگرده"
بهش تعظیم و ازش تشکر کردم و مستقیم به سمت دفتر مدیر حرکت کردم,مأدبانه در زدم.

"بفرمایید داخل"

"صبح بخیر خانم پارک"
بهش تعظیم کردم و احترام گذاشتم.

"آه,لی جیئون صبحت بخیر,لطفاً بشین.شنیدم این روزها مدام داری کلاسهات رو بیخیال میشی و سر اونها حاضر نمیشی.چه اتفاقی افتاده؟"

"خیلی متأسفم خانم پارک,یه سری مسائل شخصی وجود داره که باید حلشون کنم"
‌‌
"اوه,ایرادی نداره ولی یادت باشه نمراتت روی انتخاب رشته‌ات در آینده تأثیر میگذاره.تو دانش آموز زرنگی هستی پس نگذار آینده‌‌ات خراب بشه.دو هفته دیگه امتحانات نهایی شروع میشه.مطمئن شو که نمراتت پایین نمیآد,باشه؟"
ناگهان ایده ای توی سرم جرقه زد.

"خانم پارک,میتونم امتحانات رو طِی 3 روز آینده بدم؟باید هر چه زودتر به مسائل شخصیم رسیدگی کنم"
بعد از کمی فکر کردن اون بالأخره موافقت کرد.

"خیلی ممنونم خانم پارک"
دوباره بهش تعظیم کردم.

"تو با بقیه فرق داری.فقط مطمئن شو که از سؤالات امتحان پیش بقیه دانش آموزان صحبت نمیکنی,باشه؟"
بهم چشمک زد.

"اوه البته خانم پارک.از درک بالاتون سپاس گزارم"
دوباره بهش احترام گذاشتم و خارج شدم.حالا فقط باید روی درسم تمرکز و برای مدت 3 روز آینده از سهون دوری کنم.
‌‌

1 هفته بعد...


بی سر و صدا امتحاناتم رو تموم کردم.نمراتم عالی شده بود و از این بابت خوشحال بودم.حالا راحت توی خونه‌ام نشستم.منتظرم بابام بیاد خونه.

"جیئون..."

"آپا!"
سمتش دویدم و کمکش کردم تا چمدونش رو ازش بگیرم.سرم رو نوازش کرد و ما به سمت ناهارخوری رفتیم.چقدر دلم برای بابای مهربون خودم تنگ شده بود.

"امتحاناتت چطور بود؟"
دوتا انگشتهای شستم رو براش بالا آوردم و اون زد زیر خنده.

"آفرین...اینه دخترِ من!"

"جیئون,بیا بریم بیرون شام بخوریم,باشه؟"

"پس من میرم آماده بشم"
لباسم رو سریعاً عوض کردم و کیفم رو برداشتم.

"من حاضرم"

"وای...دخترم بزرگ شده"

"ولی هنوز هم پرنسس کوچولوی آپام"
باهم گفتیم و خندیدیم.سمت رستوران مورد علاقه بابا رفتیم.
‌‌
"رسیدیم,همینجاست...بیا"
بابا گفت.ما داخل رفتیم و من از دور یه آشنا دیدم.همونجا خشکم زد در حالی که بابا نزدیک اون زن میشد.از جام تکون نخوردم.

اونها درباره چیزی صحبت کردن و اون زن بهم نگاه کرد.عقب عقب رفتم،چرخیدم و با یه نفر محکم برخورد کردم ولی اهمیت ندادم.من فقط میخوام که اینجا فرار کنم.

حالا دیگه فرار کردن عادت جدید منه....

به فرار کردن ادامه دادم تا اینکه خسته شدم.ایستادم و زدم زیره گریه.

این همونه... زنی که سالها پیش زمانی که اوقات سختی رو میگذروندیم ما رو به حال خودمون رها کرد.
چمباتمه زدم و زانوهام رو بغل کردم.صورتم رو بینشون پنهون کردم و اشکهام رو بین اونها ریختم.حس کردم یه نفر جلوی من حضور داره.اون شخص به آرومی موهام رو نوازش کرد.بالا رو نگاه کردم و برای اولین بار بود که خوشحال شدم اون اینجاست.اوه سهون...

از دید سهون

لوهان هیونگ فقط بهم پیام داد که جیئون محکم بهش برخورد کرده ولی توی حال خودش نبوده و گریه میکرده.اون هم نگران شده بود و بدون معطلی به آدمهاش گفته پنهونی دنبالش کنن و وضعیتش رو مدام گزارش کنن.حالا جیئون اونجا بود و داشت جلوی روم گریه میکرد.
‌‌
جلوش زانو زدم و به آرومی موهاش رو نوازش کردم.کم کم سرش رو بالا آورد و با متعجب و با چشمهای اشکی نگاهم کرد.دیدن گریه‌هاش قلبم رو میشکست.اون داشت اوقات سختی رو میگذروند ولی من آزارش میدادم و به احساساتش آسیب میزدم.

چطوری اینها رو میدونم؟آسونه.آدمهای لوهان هیونگ کمک کردن اطلاعات کامل‌تری درباره اون بدست بیآرم.
جیئون بلند شد و آماده بود که بره.میدونم اون هنوز از دستم عصبانیه ولی من اجازه نمیدم این شکلی از اینجا بره.

بدون اینکه فکر کنم از پشت بغلش کردم و میتونم بگم که اون شوکه شده.ما برای مدتی توی همون حالت موندیم.از بغلم درش آوردم.رفتم و درست روبروش ایستادم و اشکهاش رو با انگشتهام پاک کردم.

"متأسفم که عوضی بودم"
بالأخره میتونم این رو بگم.

"متأسفم اون کلمات رو گفتم اون هم زمانی که چیزی از زندگیت نمیدونستم.متأسفم که زندگی رو برات سخت‌تر کردم.برای همه چیز متأسفم جیئون. برای جبرانش هر کاری میکنم.هر کاری تو بخوای انجام میدم پس بعدش تو میتونی من رو ببخشی"
اون بهم نگاه کرد و قلبم شروع کرد به سریع تر تپیدن.منتظر بودم جواب بده.

"سهون..."
اون صورتم رو با دستهای کوچولوش قاب گرفت و بعد لُپ هام رو کشید.

"آی...آخ...جیئون...درد گرفت"
بخاطر واکنش من با چشمهای اشکی شروع کرد به خندیدن.خنده‌اش به هر چیزی می‌ارزه حتی اگه لُپهام از جاش کنده بشه.

"جیئون لُپهام رو ول کن یا اینکه میبوسمت"
بهش هشدار دادم.

"تو این کار رو نمیکنی چون تو دوست دختر داری"
اون هشدارم رو نادیده گرفت.
‌‌
"بهت میگم ولش کن وگرنه میبوسمت!"

"نمیخوام،خیلی نرمه"
سربسر من میگذاری؟حالا نشونت میدم.

'پس خودت خواستی لی جیئون!'

1



2



3



دستش رو از روی لُپم برداشتم و صورتم رو نزدیکتر کشیدم.به چشمهاش نگاه کردم و به آرومی نزدیکتر شدم.مشخص بود از حرکت ناگهانی شوکه‌اس پس رو این حالت استفاده کردم و بالأخره لبهام لبهاش رو لمس کرد.
من جیئون رو بوسیدم و قسم میخورم که این شادترین لحظه توی زندگی منه...




این مال سریال Catman هست😁دیگه همین رو پیدا کردم ازم بپذیرید👇🏻

Personal MaidWhere stories live. Discover now