قسمت 16

21 5 3
                                    

از دید جیئون

هوا خیلی خوبه.خورشید با مهربونی میتابه و بوی درختها و بادی که به صورتم برخورد میکنه لذت بخشه.چشمهام رو بستم و با خوندن یه آواز زیر لب تکمیلش کردم.


"میخوای کجا بری؟"
سهون از پرسید.در حالی که دست توی دست سهونم،ما داریم توی پارک قدم میزنیم.سهون نمیخواد بیشتر از این توی بیمارستان بمونه پس اون امروز صبح درخواست مرخصی داد.

"چرا ما فقط نمیریم خونه تا تو بتونی استراحت کنی؟"
بهش لبخند زدم.با دست موهاش رو بهم زدم‌.

"ولی من میخوام زمان بیشتری رو با تو بگذرونم"
اون لب و لوچه آویزون کرد و من فقط زدم زیر خنده.باز بچه شده و لب و لوچه‌اش آویزونه.اینجور زمان‌ها دلم میخواد لُپش رو گاز بگیرم.اون یه سال از من بزرگتره ولی مثل یه داداش کوچولو رفتار میکنه.

"اوه,بیا اونجا بنشینیم!"
اون من رو سمت یه نیمکت خالی زیر درخت بزرگ کشوند و ما اونجا نشستیم.

"وای,این حسی خوبی داره"
اون با فریاد دست رو توی هوا بلند کرد و بعد سرش رو روی شونه‌ام تکیه داد.

"سهون،دیروز بابات همه چیز رو بهم گفت,درباره خواهرت و من بهش درباره وضعیتت گفتم"
منتظر جوابش شدم ولی اون آه کشید و سرش رو برداشت.

"نمیخوام درباره اون صحبت کنم"
چشمهاش غمگین شد.با لبخند بهش نگاهی انداختم و به آرومی سرش رو نوازش کردم.پسر حساسِ من!

"فقط بهم قول بده باهاشون به خوبی صحبت میکنی,باشه؟"
اون بهم نگاه کرد,لبخند زد و سر تکون داد.اون ناگهانی چشمهاش رو برای چیزی ریز کرد تا بهتر ببینه.

"اون چیه؟"
به سمتی اشاره کرد.کنجکاو شدم و سرم رو چرخوندم.

"پشمک!بیا بریم یدونه بخریم!"
اون با ذوق من رو سمت فروشنده پشمک برد.

...................................................................

"سهون,ما اینجا چیکار میکنیم؟"
با تعجب پرسیدم.الآن روبروی عمارتشون ایستادیم.

"تو هم با من میآی"
به زور دستم رو کشید و من رو داخل عمارتشون برد.وارد خونه که شدیم اونجا والدینش و یه دختر که میخورد حدوداً 22 ساله باشه توی نشیمن نشسته بود.مادرش متوجه ما شد،بلند شد و جلو اومد.

"سهون,ما نگرانت شده بودیم"
مامانش اومد و بغلش کرد.بعد به من نگاه کرد.

"سلام جیئون,خیلی وقته ندیدمت"
بغلم کرد و منم بغلش کردم.

"سلام خانم"
بعد از اینکه از بغل هم اومدیم بیرون,سهون سریعاً دستم رو محکم گرفت و کشید کنار خودش.

"سهون..."
باباش صداش زد و دختر بلند شد.

"ما لازمه که با هم صحبت کنیم"
باباش به طرف اتاق کارش رفت و دختر هم به دنبالش.

Personal MaidWhere stories live. Discover now