قسمت 15

16 4 3
                                    

از دید جیئون

با گریه دستش رو گرفته بودم.پرستار توی آمبولانس سعی میکرد بهم دلداری بده و بهم اطمینان میداد که به‌ زودی می‌رسیم و هیچ اتفاقی براش نمیافته.

به بیمارستان که رسیدیم تا اون رو بخش اورژانس برسونن کنار برانکارد میدویدم.اونقدر حالم بد شد که به محض رسیدن از هوش رفتم.

"من کجام؟"
به آرومی چشمهام رو باز کردم.روی یکی از تخت‌ها بودم و سُرم بهم وصل بود.گیج بلند شدم که یه پرستار خودش رو بهم رسوند.

"کجا میری دختر؟حرکت نکن.بگذار سرمت تموم بشه بعدش میتونی بلند بشی.تازه فشارت تنظیم شده.چندین ساعت بیهوش بودی"
پرستار گفت و بهم کمک کرد دراز بکنم.تازه به یاد آوردم چه اتفاقی افتاده.

"سهون،دوستم.اون پسری که همراهم بود چطوره؟"

"اون پسر خوشتیپه که زده بودن داغون کرده بودن رو میگی؟"
پرستار با خنده شوخی کرد ولی اصلاً جاش نبود.اخم کردم و خودش فهمید و خنده‌اش رو خورد.

"باشه حالا عصبانی نشو.حالش خوبه و خوشبختانه به اندام‌های داخلیش آسیب نرسیده.به جز چندتا زخم عمیق،دستش کمی مو برداشته و باید چند وقت توی آتل بمونه.نگران نباش،خوب میشه"
پرستار لبخند زد.خدا رو شکر اتفاق جدی‌تری برای سهون اتفاق نیافتاده بود.

"راستی!چون موبایل همراهش نبود منتظر بودیم بهوش بیآی ازت بخواییم با خانواده‌اش تماس بگیری.من فعلاً برم...و یادت نره سرم تموم شد بگو خودم بیآم"
پرستار گفت و رفت.وسایلم کنار تخت بود.از داخلش موبایلم رو پیدا کردم و به مامانم زنگ زدم.

"اوما,یه کاری دارم.میتونم امشب خونه نیآم؟"
‌‌
"کجا میمونی؟"
‌‌
"بیمارستان"
مستقیم بهش گفتم ولی فکر کنم از ترس بیهوش بشه!

"چی؟!چی شده؟چرا؟آسیب دیدی؟چه اتفاقی برات افتاده؟!"
اون وحشت زده شد.

"نه اوما,من نه...یکی از دوستهام.اون رو با صورت و بدنی زخمی پیدا کردم که چندتا عوضی کتکش زده بودن.به خانواده‌اش هم خبر میدم.فقط گفتم که بدونی"
خیلی کوتاه توضیح دادم.

"اون؟!* اون یه پسره،نه؟چیزی هست که بهم نگفته باشی؟"
سربسرم گذاشت.

*چون جیئون حواسش نبود و از ضمیر He توی جمله استفاده کرد مامانش فهمید طرف مقابل یه پسره*

"راستش آره مامان.قضیه‌ام با اون مُفصّله ولی حالا نمیتونم بهت بگم"
منم اذیتش کردم.خُب خوشم میآد از کنجکاوی بمیره ولی چیزی بهش نگم.

"آآآآ....تو ازم راز مخفی نگه میداری؟بهتره که بعداً بهم توضیح بدی,باشه؟دخترم میخوای بعداً که خانواده‌اش اومدن بیآم دنبالت؟"

"نه اوما.میخوام وقتی چشمهاش رو باز میکنه کنارش باشم و اولیت کسی که میبینه من باشم.بعداً کامل بهت میگم قضیه چیه اوما.فعلاً قطع میکنم,خداحافظ"

Personal MaidWhere stories live. Discover now