PT:36

108 30 4
                                    


"مطمئنم تقلب کرده."

"شک نکنید با تقلب‌کردن تونسته به اینجا برسه."

"تا جایی که یادمه اون درسش خوب نبود، چطور تونسته این کار رو بکنه؟"

"احتمالاً با تقلب‌کردن تونسته رتبهٔ سوم بشه."

زمزمه‌های آروم و متعجب چند دانش آموز بعد از اعلام نتایج امتحان ریاضی، در کلاس پخش شد.
اون زمزمه‌ها به گوش همه، به‌خصوص تهیونگ می‌رسید؛ با این‌حال هیچ تغییری در حس خوشحالی عمیق پسر ایجاد نکردند.
اون به حرف‌های آدم‌ها اهمیت نمی‌داد، دلیلی برای این کار نداشت؛ چون اون افراد آدم‌هایی نبودند که توی زندگیش تأثیر داشته باشند و تهیونگ بخواد به حرفشون اهمیت بده.
از روی صندلی بلند شد و بدون اینکه واکنشی در رابطه با حرف‌های دانش آموزها نشون بده؛ در حالی‌که لبخندی نرم و واضح روی باریکی لب‌هاش ایجاد می‌کرد، به‌طرف میز معلم قدم برداشت.

"حاضرم قسم بخورم با تقلب‌کردن نمره آورده."

زمزمهٔ یکی از پسرها بلندتر از باقی زمزمه‌ها بود و باعث شد توجه توماس که نگاهش روی تهیونگ خیره بود، جلب بشه.
خیرگی نگاهش رو از روی چهرهٔ خوشحال تهیونگ که کنار میز معلم ایستاده بود برداشت و سرش رو چرخوند تا پسری که این حرف رو زده بود رو ببینه.
با دیدن پسر که پشت میز در ردیف وسط نشسته بود، خون‌سردی همیشگی چهره‌اش رو حفظ کرد و به سردی پرسید.

"پس تو چرا نمره نیاوردی؟"

خطاب‌شدنش توسط لحن سرد توماس، باعث شد دست از حرف‌زدن با دوست‌هاش درمورد تهیونگ برداره. سرش رو چرخوند و به پسری که این سؤال رو ازش پرسیده بود، نگاه کرد.
نیم‌نگاهی به آنتونی که مثل همیشه کنار توماس نشسته و در حال‌خندیدن به حرف پسر بود، انداخت.

"اگه قرار به تقلب‌کردن بود، حالا همه‌مون باید نمرهٔ بالا می‌گرفتیم."

آنتونی خنده‌هایی که به‌خاطر حرف توماس ایجاد شده بودند رو کنترل کرد و بعد خطاب به پسری که با بدی نگاهشون می‌کرد، حرف زد.
پسر حرص رو به چشم‌های قهوه‌ای‌رنگش تزریق کرد و با پررویی در جواب به حرف‌های آنتونی و توماس، گفت:

"نمی‌دونستم سه تا تهیونگ کیم توی کلاس داریم."

"زر مفت نزن..."

آنتونی بلافاصله به تندی جواب داد و خیرگی نگاهش رو به چشم‌های پسر دوخت.

"زر مفت رو که تو می‌زنی."

پسر دوباره با پررویی و تندی جواب داد. آنتونی و هوسوک با شنیدن حرف پسر به‌سرعت از روی صندلی‌هاشون بلند شدند تا به‌طرف پسر برن تا عاقبت پرروییش رو بهش نشون بدند؛ اما همون لحظه صدای رسا و لحن جدی معلم بلند شد.

"بهتون گفتم سکوت رو رعایت کنید."

تهیونگ با وجود جروبحث دوست‌هاش، صداهای دانش آموزها و معلم غرق برگهٔ امتحانش بود.
عدد 91 با خودکار قرمزرنگ بالای برگهٔ امتحان ریاضیش نوشته شده بود. اون‌ها روی مثبت 90 شرط بسته بودند و تهیونگ علاوه‌بر اینکه تونسته بود نمره‌ای بالای 90 بگیره؛ بلکه رتبهٔ سوم رو هم در کلاسشون دریافت کرده بود.
این تهیونگ رو عمیقاً خوشحال و احساسات جدیدی رو بهش منتقل می‌کرد. اون اولین بار بود برای درس و نمره استرس داشت. اولین بار بود به درس اهمیت می‌داد و بابت گرفتن نمرهٔ بالایی خوشحال بود.
این‌ها تماماً به‌دلیل وجود جونگکوک توی زندگیش بود. پسر کوچک‌تر علاوه‌بر جوونه‌زدن احساس عشق و دوست‌داشتن در قلب تهیونگ، موفق شده بود احساسات جدید، تازه و مختلفی رو هم برای تهیونگ به‌وجود بیاره.
بالأخره بعد از چند دقیقه کاووش‌کردن برگهٔ امتحانش، سرش رو بالا آورد و نگاهش رو به جونگکوک داد.
اون از قبل بهش خیره بود. از زمانی که اسمش توسط معلم بیان شده بود، جونگکوک به پسر بزرگ‌تر نگاه می‌کرد و لبخندی کم‌رنگ روی لب‌هاش قرار داشت.
کنترل‌کردن لبخند و احساس خوشحالیش به‌شدت سخت بود، برای همین نمی‌تونست واکنش بزرگی در چهره‌اش ایجاد کنه. ممکن بود دوست‌هاش به رابطه‌اش با تهیونگ شک کنند، به همین علت تنها یک لبخند کوچیک روی لب‌هاش قرار داشت و در عوض خوشحالی عمیق در مشکی چشم‌هاش پدیدار بود.
تهیونگ به‌خاطر جونگکوک درس خونده، موفق شده و رتبه آورده بود. تهیونگ کاری که تمام عمرش ازش متنفر بود رو تنها به‌دلیل حرف پسر کوچک‌تر انجام داده بود!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 7 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

My BoyWhere stories live. Discover now