part 13

183 30 14
                                    

پنج سال بعد - زمان حال - خونه ی نامجون
مرد بعد از گفتن همه ی خاطرات پنج سال پیش ؛ به یونگی و جونگکوک نگاه کرد تا واکنششون رو ببینه.
یونگی در حال خوردن شیرینی های توی ظرف که روی میز قرار داشت بود و به نظر میومد اصلا به حرفای مرد گوش نکرده ؛ ولی جونگکوک به همه ی خاطره هایی که نامجون با ناراحتی براشون تعریف کرده ؛ گوش کرده بود.
جونگکوک وقتی دید حرف هیونگش تموم شده رو بهش با ناراحتی گفت : به نظر من کار درست این هستش که بهش بگی دوسش داری ، هیونگ این که یک دفعه و بدون خداحافظی از پیششون رفتی ، مطمئنن خیلی حس بدی بهشون داده و ناراحت شدن.
و بعد به پشتی مبل تکیه داد و پای سمت راستش رو روی پای سمت چپش انداخت و گفت : اصلا شاید براشون سوال شده بوده که چرا یک دفعه انتقالی گرفتی و به یه بیمارستان دیگه رفتی ؛ فکر نمیکنی که یه توضیح بهشون بدهکاری ؟ به نظرم حست رو هم بهش بگو !
نامجون سری در جواب حرف جونگکوک تکون و بعد ادامه داد : راستش جین از همون پنج سال پیش هم سر درد های میگرنی داشت ؛ به خاطر همین وقتی توی رستوران دیدم موقع بیرون رفتن نمیتونه درست قدم برداره ، حدس زدم به خاطر بیماریش باشه به خاطر همین سریع رفتم طرفش و با یونگی بردیمش بیمارستان.
بعد از اینکه یونگی و جونگکوک از مرد خداحافظی و از خونه اش بیرون رفتن ؛ نامجون به حرف های جونگکوک فکر کرد ؛ پسر درست می‌گفت ، باید دلیل انتقالیش رو به جین و جیون می‌گفت.
نامجون بعد از پنج سال هنوز هم جین رو دوستش داشت.
اینقدر اوقات خوبی رو توی اون دوران گذرانده بودن که پسر بعد از گذشت این همه سال هنوز هم توی ذهنش بود.
برای همین هم تصمیم گرفت وقتی فردا صبح به بیمارستان میره با گوشی جین به خودش زنگ بزنه تا شماره اش رو داشته باشه.
البته بعدش هم باید وقتی جین به هوش اومد ازش درباره ی اینکه می‌خوان مثل قبل دوست یا چیزی فراتر باشن بپرسه.
از اون روز که دور هم با جونگکوک و یونگی توی خونه اش جمع شده بودن ، یک هفته گذشته بود و امروز قرار بود دیرتر به بیمارستان بره ؛ باید برای خونه اش کمی خرید میکرد ، پس تصمیم گرفت وقتی کاراش رو انجام داد به اونجا بره و از حال جین خبر بگیره ؛ مرد امیدوار بود که پسر زودتر به هوش بیاد.

فروشگاه مواد غذایی - ساعت 14:00 بعدازظهر
نامجون در حال برداشتن اسپاگتی هایی به قطر ۲/۴ از توی قفسه ی فروشگاه بود که گوشیش زنگ خورد.
گوشی رو از توی جیب پیراهنش بیرون آورد و بدون اینکه به تماس گیرنده نگاهی بندازه ، وصلش کرد.
جونگکوک از اونور خط رو به نامجون گفت : هیونگ خبر خوب برات دارم.
نامجون وقتی این خبر رو از جونگکوک شنید خیلی خوشحال و با ذوقی که از صداش هم مشخص بود ، گفت : جدی میگی ؟ من الان فروشگاهم ، همین الان راه میوفتم به سمت بیمارستان ، مرسی که بهم خبر دادی کوکی
جونگکوک از پشت خط می بینمت هیونگی گفت و تلفن رو قطع کرد.
وقتی خرید هاش رو حساب کرد از فروشگاه بیرون اومد و به سمت خونه رفت تا بعد از قرار دادنشون داخل یخچال سریع به بیمارستان بره و حال جین رو از همکاراش بپرسه.
مرد بعد از نیم ساعت که توی شلوغی ترافیک سئول گیر کرده بود ، به بیمارستان رسید و سریع به سمت اتاقی که جین داخلش قرار داشت ، رفت.
قبل از اینکه وارد اتاق بشه با دست سمت راستش تق تقی به در زد و بعد از اینکه جین اجازه ی ورود داد ، داخل شد.
جین داشت با خواهرش که پشت خط بود صحبت می کرد و وقتی سرش رو به سمت در چرخوند تا ببینه کی وارد اتاق شده ؛ با دیدن نامجون شوکه شد و جواب سوال هایی که جیون ازش می پرسید رو نداد.
نامجون در اتاق رو به آرومی بست و  به طرف تخت اومد و رو به روی پسر قرار گرفت و منتظر شد تا تماسش با کسی که پشت خط بود تموم بشه.
جین با یک خداحافظی سریع تلفن رو قطع کرد و روی تختش انداخت و با نگاه منتظری به نامجون خیره شد.
نامجون به تخت نزدیک شد و همون‌طور که توی چشم های جین نگاه میکرد ؛ گفت : سلام جینی! حالت بهتره ؟
پسر که لقب قدیمیش رو از زبان مرد شنید هیجان زده شد ولی سعی کرد به روی خودش نیاره و به نامجون بی محلی کنه ولی بعد تصمیم گرفت با سرد ترین حالت ممکن جوابش رو بده و گفت : ممنون ، بهترم
و بعد روی صندلی نزدیک تخت نشست و گفت : جین لطفا اول حرفام رو گوش و بعد قضاوتم کن ، بزار این غمی که چندساله روی دوشم مونده برداشته بشه.
جین سری برای تایید حرف نامجون تکان داد و با چشمای جذابش به مرد نگاه کرد و منتظر حرف زدنش شد.
نامجون وقتی تایید پسر رو گرفت لبخند غمگینی زد و شروع کرد به تعریف کردن خلاصه ی اون چند سال.

بعد از ده دقیقه
نامجون روی صندلی یکم جا به جا شد و گفت : خلاصه که من بهت احساس داشتم طی سال های قبل جین ، می ترسیدم که بهت بگم و تو احساسات من نسبت به خودت رو قبول نکنی.
جین بالاخره وسط حرف نامجون پرید و گفت : پس به خاطر همین مثل یه ترسو فرار کردی ؟ حالا به من نه ولی چرا به جیون نگفتی ؟ اون هم دوستت بود ، نبود ؟ الان چرا داری از احساست به من میگی؟ اینکارت باعث شد روز های اول ما فکر کنیم کار اشتباهی در حقت انجام دادیم که رفتی.
نامجون لبخند غمگینی زد و گفت : میدونم و هزار بار متاسفم به خاطر اینکه به تو و جیون صدمه زدم ، امیدوارم من رو ببخشید.
جین وقتی این حرف مرد رو شنید ؛ لبش رو کج و معوج کرد و گفت : من شاید ببخشم ولی مطمئنم جیون نمی بخشه ؛ امیدوارم بتونی این مدتی که نبودی رو جبران کنی هیونگ.

----------------folder nud's--------------------
خوشحالم که بالاخره یکم صلح بینشون بر قرار شد 🫠
منتظر پارت هفته ی بعد باشید 😈
ووت و کامنت یادتون نره لیلیوم های نازم💕

folder nud's ( فایل نود ها )Where stories live. Discover now