part 17

107 28 0
                                    

جیمین گوشی رو از دست یونگی گرفت و روی صندلی میز ناهارخوری که رو به روی پسر بزرگتر بود ، نشست و بعد از صاف کردن صداش ، جواب جونگکوکی که پشت تلفن کلی منتظر مونده بود رو داد و گفت : بله آقای جئون؟
جونگکوک بعد از اینکه صدای جیمین رو شنید کمی روی تخت جا به جا شد و بعد با لحن سردی جواب پسر کوچکتر رو داد و گفت : تهیونگ کجاست ؟ باید برم دنبالش ولی هرچی به گوشیش زنگ می‌زنم جواب نمیده.
جیمین درحالی که میدونست تهیونگ الان توی خونه است و طبق معمول حمامش طول کشیده ولی یکم خواست اون جئون عوضی رو اذیت کنه ، به خاطر همین با کمی تخسی جواب جونگکوک رو از پشت خط داد و گفت : نمی‌دونم ، از وقتی که شما به آقای مین گفتید که من رو بیاره خونه اش ، دیگه خبری از تهیونگ ندارم.
جونگکوک که از تخسی پسر ، پشت خط حرصش گرفته ؛ با لحنی که حالا کمی عصبانیت هم بهش اضافه شده بود ، از پشت تلفن دوباره گفت : من می‌دونم که تو ازش خبر داری ، پس به نفعته که راستش رو بهم بگی جیمین شی.
جیمین درحالی که میدونست جئون از پشت خط نمی‌بیندش با شکلک ادای پسر بزرگتر رو درآورد و گفت : حتما الان توی خونه تنها نشسته ، من چه میدونم آخه.
و بعد با تخسی گوشی‌ رو روی جئون قطع کرد و به دست یونگی داد.
جونگکوک وقتی دید پسر کوچکتر گوشی رو روش قطع کرد با تعجب از روی تخت بلند و در حالی که داشت کل نسل یونگی رو‌ فحش می‌داد ، به سمت اتاق لباسش رفت و بعد از پوشیدن یه ست مشکی از اتاقش بیرون اومد و به سمت خونه ی تهیونگ رفت.

نیم ساعت بعد - بعد از یک ترافیک طولانی
رو به روی خونه ی تهیونگ ماشین رو پارک و بعد گوشیش رو از توی کیف دستی مشکیش بیرون آورد و صفحه ی گوشیش رو روشن و بعد از باز کردن رمز گوشیش ، روی شماره ی تهیونگ کلیک کرد و روی اسپیکر گذاشت و منتظر شد تا پسر تماس رو وصل کنه.

تهیونگ
یک ساعت و نیم از زمانی که باید آماده میشد و منتظر جونگکوک می‌موند ، گذشته بود و پسر هنوز داخل حمام ، درحال نظافت بدنش بود.
بالاخره برای بار دوم رضایت داد ، دوش گرفتن سوراخ باسنش رو تموم کرد و وقتی از تمیزیش مطمئن شد ، از حمام بیرون اومد.
حوله ی حمام رو تنش کرد و دمپایی های ابریش رو پوشید و همینطور که سرش رو با کلاه خشک میکرد به سمت مبل داخل سالن رفت و بعد از برداشتن گوشیش از روی میز روی نشیمنی که فرو رفته بود نشست.
پسر صفحه ی گوشیش رو روشن کرد و خواست رمزش رو وارد کنه که همون لحظه موبایلش زنگ خورد ؛ نگاهی به تماس گیرنده انداخت.
جونگکوک زنگ زده بود ، تماس رو وصل کرد و بعد با مکث کوتاهی جواب داد و گفت : الو ؟
جونگکوک از اون‌ور خط توی ماشین ، بعد از کلی تماس بدون پاسخ حسابی عصبانی شده بود و با لحنی که حرص قاطیش بود جواب پسر کوچکتر رو داد و گفت : تو پسره ی چموش ، اگه تا پنج دقیقه ی دیگه نیای توی ماشین ، میام طبقه ی بالا و به زور میارمت.
تهیونگ که کمی از این لحن پسر بزرگتر ترسیده بود با صدای آرومی گفت : جونگکوک شی من همین الان از حمام اومدم بیرون ، یکمی بهم مهلت بده تا آماده بشم.
جونگکوک وقتی این حرف پسر رو شنید دهنش رو کج و جواب تهیونگ رو با صدای سردی داد و گفت : وسایلت رو سریع جمع کن زودی بیا توی ماشین ، من یک ساعت هستش که همش دارم بهت زنگ می‌زنم ، حوصله ام دیگه داره سر میره ، پس به نفعته که زودی بیای‌.
تهیونگ وقتی فهمید پسر بزرگتر این همه وقت توی ماشین منتظرش بوده ، عذاب وجدان گرفت ؛ به خاطر همین با لحن آرومی پشت خط بعد از مکث کوتاهی به جونگکوک گفت : میخوای رمز در رو بهت بدم ، تا وقتی که آماده میشم بیای بالا ؟
جونگکوک از خدا خواسته سریع قبول کرد و از ماشین پیاده شد و وقتی تهیونگ رمز در رو بهش گفت سریع تلفن رو قطع کرد و به سمت خونه رفت.
در رو بعد از زدن رمز باز کرد و وارد حیاط خونه شد.
نگاهی به اطراف حیاط انداخت و با خودش گفت این سه نفر چطوری توی این خونه زندگی می‌کنند ؟ واقعا جای خیلی مزخرفیه.
سرش رو تکان داد تا افکار بیهوده ازش دور بشه و بعد در سالن رو باز کرد و واردش شد.
وقتی وارد سالن شد تهیونگ رو داخلش ندید ، پس به سمت مبل رنگ و رو رفته ای که بهش نزدیک بود رفت و روی نشیمنش با کلی وسواس نشست.
تهیونگ درحالی که داشت چمدان کوچکش رو از توی اتاق بیرون می‌آورد جونگکوکی رو دید که روی مبل نشسته و سرش توی گوشیش هستش.
به سمت پسر بزرگتر رفت و رو به روش ایستاد و بعد با لحن آرومی گفت : من آماده ام جونگکوک شی.
جونگکوک سرش رو از توی گوشی بیرون آورد و نگاه کوتاهی به پسر انداخت و بعد از قفل کردن صفحه ی موبایلش از روی مبل بلند شد و دسته ی چمدون پسر رو از توی دستش بیرون آورد و توی دست خودش گذاشت و گفت : لامپ های خونه رو خاموش کن و بعد سریع بیا توی ماشین.
و بعد از اینکه حرفش تموم شد ، از سالن و بعد از حیاط خونه بیرون اومد و به سمت ماشینش رفت و در عقب رو باز و چمدون کوچیک رو روی صندلی گذاشت.

----------------folder nud's--------------------
می‌دونم که این چند وقت نتونستم به موقع آپ کنم و معذرت میخوام 🥺 چشمام خیلی زیاد اذیتم میکرد و رفتم دکتر و گفت باید همیشه عینک بزنم 🫠
البته دیدم یکم بهتر شده و براتون قراره کلی پارت آپ کنم ، راستش دیگه پنجشنبه ها آپ نمیشه و تایمش عوض شده ، یعنی هفته ای یک بار رو همیشه هست ولی این که چه روزی باشه رو نمی‌دونم 🫠 اینطوری به چشمام هم خیلی فشار نمیاد ، ممنون از درکتون لیلیوم 🌺
امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشید و با ووت و کامنت بهم انگیزه بدید تا بتونم بیشتر بنویسم ❤️😍

folder nud's ( فایل نود ها )Où les histoires vivent. Découvrez maintenant