part 15

170 28 6
                                    

جین
پسر از تنهایی توی اتاق حوصله اش سر رفته و این که نمیتونست از اتاق بیرون بره هم اعصابش رو خورد کرده بود.
روی تخت به آرومی نشست و دستش رو به سمت بالای تکیه گاهش برد و خواست انگشتاش رو روی دکمه بزاره تا پرستار رو صدا کنه که در باز شد و تهیونگ و جیمین به همراه نامجون وارد اتاق شدن.
جین با تعجب به اون سه تا که باهم وارد اتاق شدن ، نگاه کرد.
پسر دهانش رو باز کرد و خواست صحبت کنه که تهیونگ زودتر به حرف اومد و گفت : هیونگ حالت چطوره ؟
جین بیخیال سوال پرسیدن شد و گفت : حالم بهتره ، فردا مرخص میشم و فقط یکم حوصله ام سر رفته.
جیمین به سمت پسر رفت و لبه ی تخت نشست و گفت : خب ، حالا که حوصله ات سر رفته میتونیم با هم دیگه فیلم ببینیم هیونگ.
و بعد رو به تهیونگ و نامجون کرد و گفت : نظرتون چیه ؟
تهیونگ سری در تایید حرف جیمین تکان داد و گفت : پیشنهاد خوبیه ، من موافقم.
و بعد رو به نامجون با لبخند گفت : شما چی نامجون شی؟
نامجون دلش میخواست پیش جین بمونه ولی به خاطر اینکه اون سه فضای خودشون رو داشته باشند ، گفت : من امروز یکم سرم شلوغه توی بیمارستان ، متاسفم بچه ها
و بعد تعظیمی به اون سه تا کرد و در اتاق رو باز و بیرون رفت.
وقتی نامجون از اتاق بیرون رفت ، جین سریع رو به اون دو گفت : بچه ها بهم پیشنهاد بدید که چه جوری از نامجون بخوام با من به ججو بیاد ؟
تهیونگ وقتی باز هم این حرف رو از جین شنید گفت : هیونگ نمیشه من باهات بیام ؟ لطفا!
جین چشم قره ای به تهیونگ رفت و گفت : نه نمیشه
جیمین دید الان هست که بحث این دو باهم بالا بگیره پس سریع دخالت کرد و گفت : هی ، بسه بچه ها ، باهم دیگه بحث نکنید ، من یه پیشنهادی دارم.
اون دو دست از بحث کردن برداشتن و با چشم هایی که کنجکاوی درونش معلوم بود به جیمین نگاه کردن.
جیمین به چهره ی کنجکاو اونها خندید و بعد گفت : نظرتون چیه که همه باهم به ججو بریم ؟
تهیونگ وقتی این حرف رو شنید سریع با ذوق گفت : اره عالیه ، من و تو و جین هیونگ با نامجون شی
جین سریع توی حرف پسر پرید گفت : نه ، خواهرم الان بچه دار شده و این همه مهمون رو نمیتونه هندل کنه.
تهیونگ به حرف جین دهن کجی کرد و ایشی گفت.
جین چشمی چرخوند و گفت : از بحث دور نشید
و بعد ادای گریه در آورد و گفت : چه جوری به نامجون بگم
تهیونگ که از این بحث خسته شده بود ، سریع گفت : این همه پلن چیدن نداره هیونگ ، وقتی وارد اتاق شد بهش بگو که همراهت به ججو بیاد تا بعد از چندسال جیون نونا رو سوپرایز کنید.
جیمین هم با حرف تهیونگ موافق بود ، پس سریع قبل از اینکه جین مخالفت کنه گفت : تهیونگ درست میگه هیونگ ، بهش بگو همراهت بیاد تا جیون نونا سوپرایز بشه.
جین دست سمت چپش رو روی چونه اش گذاشت و کمی فکر کرد و گفت : شما دوتا کله فندقی ، درست میگید ، این که به جای دروغ گفتن فقط درخواستم رو بهش بگم خیلی بهتره.
و بعد با دوتا دستش موهای جیمین و تهیونگ رو نوازش کرد و گفت : این خیلی خوبه که با شما دوتا توی زندگیم آشنا شدم ، نمی‌دونم جایزه کدوم کار خوبم هستید ، خیلی دوستتون دارم دونسنگ های کیوتم.
بعد از اینکه نوازششون کرد ، نزاشت خیلی احساساتی بشن و پس گردنی محکمی بهشون زد و گفت : حالا هم زودتر برید خونه تا وسایل من برای ججو رو آماده کنید.
جیمین پشت گردنش رو با انگشت های کوچکش مالید و گفت : هیونگ یکم تعادل روانی هم داشته باشی خوبه.
تهیونگ به حرف جیمین خندید و بعد بازوی پسر رو توی دستش گرفت و همون‌طور که از جین خداحافظی میکرد از اتاق با زور دوست غرغروش رو بیرون برد.

ساعت ده شب - بیمارستان
نامجون با سینی که شام داخلش قرار داشت وارد اتاق پسر شد و بعد از زدن لبخند مهربونی به جین به سمت تخت اومد و سینی رو روی میز گذاشت.
و بعد روی صندلی نشست و به پسر که چشماش رو بسته و خواب بود نگاه کرد.
دست سمت راستش رو به طرف موهای جین برد و آروم شروع به نوازششون کرد.
جین به سرعت از خواب بیدار شد و به دست نامجون توی موهاش با تعجب نگاه کرد.
نامجون دستش رو از توی موهای پسر با کمی مکث بیرون کشید و سریع گفت : برات شام آوردم جینی ، زودباش بخور تا سرد نشده.
جین سری در جواب حرف مرد تکان داد و روی تخت نشست و بدون گفتن حرفی مشغول خوردن غذاش شد.
وقتی غذای پسر تمام شد نامجون سینی غذا رو از روی میز برداشت و خواست از اتاق بیرون بره که جین صداش کرد.
به طرف جین برگشت و منتظر بهش نگاه کرد.
جین با کمی خجالت که نمیدونست یک دفعه از کجا اومده رو به نامجون گفت : میگم...نامجون میتونی فردا با من به ججو بیای ؟ دلم میخواد جیون رو سوپرایز کنیم.
نامجون بدون لحظه ای فکر ، سریع گفت : حتما جین ، معلومه که میام باهات.
جین لبخندی به حرف مرد زد و خوبه ای گفت.
نامجون از روی صندلی بلند شد و به طرف در رفت اما قبل از اینکه بازش کنه رو به جین گفت : راستی تو بلیط برای فردا خریدی ؟
جین آروم با دستش به پیشونیش زد و گفت : هی از بعدازظهر با خودم فکر میکردم که یه چیزی رو فراموش کردم.
نامجون لبخندی زد و گفت : اشکالی نداره ، خودم برای فردا بعدازظهر دوتا بلیط به مقصد ججو می گیرم.
جین تشکری از نامجون کرد و بعد روی تخت دراز کشید و گفت : به جیمین و تهیونگ سپردم وسایلم رو آماده کنم ، لطفا قبلش بریم خونه ام تا برشون دارم.
مرد باشه ای زیرلب و بعد بلند گفت : بهتره امشب خوب استراحت کنی تا برای فردا سرحال باشی.

صبح زود ـ ساعت هشت
بعد از اینکه کارهای مرخصی به لطف نامجون انجام شد از بیمارستان بیرون اومد و سوییچی که مرد بهش داده بود رو از توی جیب پیراهنش بیرون آورد و به سمت ماشینش رفت و در جلوش رو باز و روی صندلی نشست.
بعد از چند دقیقه نامجون هم از بیمارستان بیرون و به سمت ماشین اومد و روی صندلی راننده نشست و به سمت خونه ی جین برای برداشتن وسایل حرکت کرد.
نزدیک خونه بودن که جین از نامجون خواست تا به جونگکوک زنگ بزنه و ازش بخواد این چند روز که توی سئول نیست از تهیونگ مراقبت کنه.
نامجون هم که میدونست جونگکوک یه حس هایی به دونگسنگ جین داره ولی به روی خودش نمیاره ، سریع قبول کرد و ماشین رو کنار خیابون پارک و گوشیش رو از توی کیف دستیش بیرون آورد و به جونگکوک زنگ زد و منتظر شد تا تماس وصل بشه.
وقتی تماس بعد از چند بوق طولانی وصل شد ؛ نامجون شروع به حرف زدن کرد و گفت : سلام کوک ، میتونی یه چند روزی مواظب یکی از دونگسنگ های جین باشی؟
جونگکوک بعد از اینکه جواب سلام هیونگش رو داد با تعجب گفت :  برای چی؟
ولی با فکری که به ذهنش رسید سریع راضی شد و گفت : اوکیه هیونگ ، من مشکلی با این قضیه ندارم فقط چه ساعتی برم دنبالش ؟
نامجون نگاهی به ساعت ماشینش انداخت و گفت : ما ساعت چهار بعدازظهر پروازمون هستش ، تو میخوای  هفت شب برو دنبالش.

----------------folder nud's--------------------
این پارت رو یکم طولانی تر نوشتم ، امیدوارم دوسش داشته باشید 🥹
از پارت بعد داستان بیشتر فوکوس میشه روی کوکوی 😍
ووت و کامنت یادتون نره لیلیوم 🌺🤭

folder nud's ( فایل نود ها )Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora