Twin
همزاد
ما انسان هایی بودیم که سعی در دیدن پشت گوش خود داشتیم. دو روانشناس دیوانه که تصمیم به درمان خود گرفته بودیم.
اما بی خبر از اینکه تنها نفت بر حریق روانمان میریزیم.
ما دو عاشق شعاری داشتیم:
"دیوانه شو دیوانگی عالمی دارد"
در کتاب های ما نوشته بودند که دیوانه را خبر از دیوانگی ندهیم اما ما دیوانه هایی بودیم از جنس افتخار.
ورژنی از ما وجود داشت که خود از وجود آنها خبر نداشتیم. عشق و لذت هایی را تجربه میکردیم که تنها اثر کبودش را در آینه روی گردن خود میدیدیم.
قتل هایی مرتکب میشدیم که تنها رد خون آنها را در چاقوی آشپزخانه میدیدیم.
منی دیگر از ما وجود داشت ، که خود بی خبر ز وجود بی وجودشان ، بانگ کتمان ماهیت به گوش هم و خود میزدیم.
خداوند مارا ببخشد اما ما حتی گناهکار هم نبودیم.
فقط گاهی کسانی بودیم که در کودکی میخواستیم باشیم.فروید و من میگوییم:
ترس و هراس در دوران کودکی هیچگاه از روان و ضمیر آدمی زدوده نمیگردد فقط به صورت یک سایه روی شانه هایت می نشیند و تبدیل به همبازی بزرگسالی ات میشود.
سخن نویسنده:
همزاد یک فیکشن با دنیای خاکستری با رگه های سیاهه اما ذره ذره با گذر زمان دنیا هم برای شما و هم برای شخصیت های داستان رنگ های مختلفی میگیره. رنگ هایی که همراه با احساسات و وایب شخصیت ها مدام تغییر میکنه. از رنگ قهوه و گیتار گرفته تا رنگ خون سرخی که روی آسفالت نم زده درحال حرکته. تمام علائم و اختلال های روانی گفته شده در داستان حقیقت دارن اما با مقداری اغراق.
شما درحال خواندن دفتر خاطرات یک پسر از دید یک روانپزشک هستید پس امیدوارم که پایان این دفتر درهم ریخته وکثیف باب میلتون تموم بشه.
مونالیزا
Instagram ID: Blackmoon6669
Telegram channel : Blackmoon6669
YOU ARE READING
Twin - همزاد
Fanfictionنسخه ای از ما وجود داشت که خود از وجود آنها خبر نداشتیم. عشق و لذت هایی را تجربه میکردیم که تنها اثر کبودش را در آینه روی گردن خود میدیدیم. قتل هایی مرتکب میشدیم که تنها رد خون آنها را در چاقوی آشپزخانه میدیدیم. منی دیگر از ما وجود داشت ، که خود...