Park Jisooآخرین قولوپ نسکافه سرد شده اش رو نوشید؛ شاید تنها لذتی که در این چند هفته اخیر میتونست به معنای واقعی احساس کنه ، ترکیب شیرین و تلخ نسکافه اش بود؛ هرچند که گاهی از شدت بالا بودن دغدغههای شغلی اش نسکافه ای که خریده بود سرد میشد.
لیوان کاغذی رو توی جا لیوانی ماشینش گذاشت و بعد از انداختن یک شال کرم رنگ روی شونه اش ، از ماشین پیاده شد. حین ورود به صحنه جرم ، مامور پلیسی سد راهش شد.
-مجوز ورود دارید؟
با نشون دادن مجوزش مامور سریعا ادای احترام کرد و به سمت محل جرم اشاره کرد.
-اونجاست.
زن از زیر نوارهای زرد رنگی که برای جلوگیری از تردد عام در ورودی کوچه زده بودن رد شد و خودش رو به جسد خونین و تقریبا بیهویتی رسوند.
روی دیوارها با اسپری نقاشی و نوشتههای انگلیسی نوشته شده بود و میشد از بین زبالهها سرنگ های استفاده شده و بطری های الکل رو دید.
از بوی ادرار و حتی ظاهر این کوچه به آب آشغال و انواع بیماری ها آلوده بود. تعدادی از مامورهای پزشکی قانونی مشغول عکاسی از اون جسد و اشیاء مشکوک اطراف بودن. جیسو پایین شالش رو روی دهانش گذاشت تا بوی تند و تیز خون و ادرار تمرکزش رو بهم نریزه. وقتی که به محل جرم رسید ، با یک ابروی بالا رفته به عضو قطع شده جسد بین پاهاش روبرو شد. زن نگاهش رو به نوشته ای که با خون روی زمین نوشته شده بود داد.
-حدستون در رابطه با این قتل چیه؟
-بارون خون رو شسته؛ ببین انگار که یه چیزی اینجا نوشتن.
یکی از مامورین از بین وسایلهاش یک چراغ UV برداشت روی قسمتی از زمین که با خون تزئین شده بود گرفت؛ وقتی که دید حق با کاراگاه جیسو بوده نگاهی شوکه به زن انداخت.
-درسته! قاتل سعی داره بهمون یه پیام برسونه.
جیسو خم شد و موهای آزاد شده و موج دارش رو پشت گوشهاش داد تا مزاحمش نشن. نوشته ای که با خون طراحی شده بود رو به زحمت خوند.
«درس عبرت تجاوز»
مامور سوالی که در ذهنش شکل گرفته بود رو ببند بیان کرد.
YOU ARE READING
Twin - همزاد
Fanficنسخه ای از ما وجود داشت که خود از وجود آنها خبر نداشتیم. عشق و لذت هایی را تجربه میکردیم که تنها اثر کبودش را در آینه روی گردن خود میدیدیم. قتل هایی مرتکب میشدیم که تنها رد خون آنها را در چاقوی آشپزخانه میدیدیم. منی دیگر از ما وجود داشت ، که خود...