ممنون بابت کاور بچه ها🖤صدا های توی سرش ، دنیای پر سر و صدای بیرون رو خفه میکرد.
جز صندلی خالی جیمین هیچ چیزی براش معنی نداشت. حرف های استاد کیم براش نامفهوم شده بود و حالا احساس میکرد نگاه تمام بچه های کلاس روی اونه. به سختی نگاهش رو با اطراف داد.
نه! اونا نباید اینطوری بهش نگاه کنن اگرنه همه چیز لو میره!
-به پلیس ها حقیقت رو بگو.
صدای جیجی رو دقیقا مقابلش تکیه داده به تخته وایت بورد شنید. پسر تا نگاه جونگکوک رو حس کرد لبخندی زد و تکیه اش رو از تخته وایت بورد گرفت و قدم زنان ، گام بر روی گام استاد میگذاشت وخطاب به جونگکوک گفت:
-بهم اعتماد کن و برو از کلاس بیرون و تتو روی گردنت رو نشون بده و بهشون بگو که یکی از قاتل های یین یانگی خودتی.
اشک در چشم های جونگکوکی که دست هاش از استرس میلرزید حلقه زد و سرش رو به نشانه منفی تکان داد. جیجی قهقهه ای از خنده زد ؛ اما ناگهان تغییر مود داد و عصبانی فریاد زد:
-نگاش کن ترخدا چرا من باید همزاد یه ترسوی احمق باشم؟
جونگکوک چشم هاشو بست و سرش رو پایین انداخت. هردو پاهاش روی زمین بشدت ضربه میزدن ، انگار که پاهاش آروم و قرار داشتن رو فراموش کرده بودن. دوست داشت یه چیزی به وسط کلاس پرتاب کنه و اون همزاد رو از کلاسش بیرون کنه ؛ اما اگر استاد کیم سرزنشش کنه چی؟ یا اگر بخاطر این رفتارش از دانشگاه اخراجش کنن چی؟ قطعا مادرش هم این بار بشدت سرزنشش میکرد.
درر افکارش فریاد میزد و گریه میکرد که همزادش با دست هایی که به جیب داشت ، قدم زنان به سمتش اومد و گفت:
-هی گوش کن مادر ایگو خراب!
بیشتر خم شد و کنار گوش جونگکوک ادامه داد:
-شاید ایده هام از نظرت کثیف یا عجیب باشن اما به ثانیه های عمرت اضافه میکنن. اینو مطمعن باش جونگکوک.
چیزی ذهن پسر رو مشغول کرد.
پس مدادش رو برداشت و گوشه ای از جزوه اش نوشت.
YOU ARE READING
Twin - همزاد
Fanfictionنسخه ای از ما وجود داشت که خود از وجود آنها خبر نداشتیم. عشق و لذت هایی را تجربه میکردیم که تنها اثر کبودش را در آینه روی گردن خود میدیدیم. قتل هایی مرتکب میشدیم که تنها رد خون آنها را در چاقوی آشپزخانه میدیدیم. منی دیگر از ما وجود داشت ، که خود...