. هامپنث .
خلاصه: کوک به ظاهر یه آدم عادیه ولی مامور سازمان سیاه و جانشین حکومت پدرش توی اون سازمانه و با نقشه وارد عمارت کیم بیونگ پدر تهیونگ که حاکم صندلی دوازدهم اون سازمانه میشه تا اونو بکشه و انتقام مرگ پدرشو بگیره ولی...
پنج سال بعد...
پنج سال...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
قسمت سیزدهم : سلول میان ما...
+ ج...جونگکوک...
قلبش ایستاد پس درست فهمیده بود جونگکوکش یاغی آن بند شده ، سکوت کرد و از یونگ فاصله گرفت و جایی نزدیک به نرده های فولادی نشست ، فاصله بین شان برای دیدن دوباره کوکش به انفرادی کشیده بود ، نفس عمیقی کشید و دوباره به سمت پیر مرد چرخید :
+ کی برش میگردونن؟
- میشناسیش؟
+ دلیل اومدنم به این زندان اونه پیرمرد...
- دو روز شده ، امشب یا فردا شب برمیگرده تسویه حسابت باهاش میمونه برای بعد پسر جون.
یونگ بیخبر از داستان میان آن دو پتو را روی سرش کشید و به خوابیدن دورغی اش ادامه داد ولی اگر میدانست پسر کی هم سلولی اش شده قطعا شکه میشد و میمرد...
لبخندی به بیخبری مرد زد ، چرا انقدر بوی پدر از دست رفته اش را میداد ، درست مانند او رفتار میکرد حرف هایش را رک میزد.