جونگکوک خشکش زد و یکهو جیغ کشید:
"خ- خواستگاری؟""آره، خواستگاری. چرا باید فکر کنی اون یه تهدید به مرگه؟"
"روی اون کتاب یه جمجمهی اسکلت داشت که آماده بود تا منو بخوره!"
دوباره با جیغجیغ گفت:
"اسکلته عطسه کرد! اون- اون- من فکر کردم قراره شیرهی جونمو از تنم بیرون بکشه!"تهیونگ بلندتر جیغ کشید:
"شیرهی جون دیگه چه کوفتیه؟"سکوت.
هردوشون به هم خیره شده بودن و با چشمهای درشت شده، نفسنفس میزدن.
بعد از چند دقیقه، جونگکوک شروع به حرف زدن کرد:
"صبر کن- پس... تو داری- تو داری ازم خواستگاری میکنی؟"تهیونگ آروم گرفت و با دلخوری جواب داد:
"ظاهرا که نه."یکهو حجم عظیمی از غم روی صورت جونگکوک نشست، دلشکسته و داغون. خرگوشی با گوشهای افتاده و لپهایی آویزون. تهیونگ دوباره وحشت کرد و باسرعت خودش رو تصحیح کرد:
"نه- صبر کن، منظورم اینه که آره، دقیقا، دارم همینکارو میکنم. اگه تو- فقط اگه که تو قبولم کنی."جونگکوک پلکی زد.
تهیونگ با احتیاط ادامه داد:
"م-من قبلا ازت پرسیده بودم که قبولش کردی یا نه، تو گفتی آره ولی الان فهمیدم که تمام این مدت منظورم رو نگرفته بودی پس..."تهیونگ روی پاهاش جابجا شد، گلوش رو با اضطراب تمیز کرد و ادامه داد:
"پس... الان قبول میکنی؟ هدیهام رو. برای خواستگاری."لبهای غنچه شدهی جونگکوک برای چند لحظه مثل ماهی باز و بسته میشدن، واضحا فکش افتاده بود و بعد، درمقابل خوشحالیِ از خود بی خود شدهی تهیونگ، سرخی درخشانی گونههاش رو آهسته فتح کرد و سرش رو پایین انداخت تا با خجالت به میز زل بزنه و سرش رو به نشونهی پذیرفتن، تکون بده.
تهیونگ فریاد سرمستانهای کشید، دستهاش رو دور جونگکوک حلقه کرد و بغلی از آغوشش گرفت:
"ازت ممنونم."همونطور که عقب میکشید، دستهاش پایین اومدن تا جفت دستهای جونگکوک رو محکم نگه دارن، با شوقی که از دیدن بیشتر شدن سرخی گونهی پسر داشت، گفت:
"واقعا سخت واسش تلاش میکنم، قول میدم."جونگکوک رو به دستهای به هم قفل شدهشون زمزمه کرد:
"تو- این- لازم نیست انجامش بدی، من حتی دقیق معنی هیچکدوم از این چیزمیزا رو نمیدونم."تهیونگ پافشاری کرد:
"معلومه که لازمه، تو لیاقت این رو داری که برات مراسم خواستگاری انجام بشه، اون هم به بهترین نحو. نشونت میدم که کیمها یکی از بهترین رسوم خواستگاری رو دارن."سرخی گونههای جونگکوک تا نوک گوشهاش هم رسیده بودن، لبش رو گزید:
"آم- میتونم، میتونم بپرسم اون کتاب برای چی بود؟"
YOU ARE READING
Hekate | TAEKOOK
Fanfiction▪︎ هکاته؛ در یونان باستان الههی جادو و افسونگری، شب و ماه، ارواح و جهان مردگان بود. 🦉کیم تهیونگ، اسلایترینی خون خالصی که قلبش ناخواسته اسیر یه بیاصل و نسب میشه. معشوق این اسلایترینی اصیلزاده کسی نیست جز جئون جونگکوک، ماگلزادهی گریفیندوری. تهی...