🍫دونـات دوم🍫

419 121 71
                                    

تپش های قلب برای ادامه زندگی و نفس های منظم برای دریافت اکسیژن و بازدم های عمیق به کمک انسان‌ها اومده بودن تا به مشکل نخورند. بدون ایجاد هیچ مانعی نفس می‌کشیدند و حتی شکرگزار تعداد تنفسی که انجام می‌دادند هم نبودند. اما حالا چانیول تعداد نفس های عمیقی که از سالن کیونگ‌بو تا رودخانه هان کشیده بود رو با شمارش دقیق می‌دونست. تپش های قلبش رفته رفته محکم‌تر می‌شدند و این نگران کننده بود.

پسرکی که زیر دست هیونگش غر می‌زد چی داشت و کی بود که حالا آلفا رو به این روز انداخته بود؟! نکنه یه قاتل سریالی در زندگی قبلی چانیول بود و حالا این خاطرات در ناخودآگاه آلفا یادآوری شده بودند اما چون چانیولِ حال چیزی از اون اتفاقات نمی‌دونست، چیزی هم به یاد نداشت؟! نکنه چانیول به دست اون پسرک در زندگی گذشته‌اش به قتل رسیده بود؟!

کف دستش رو ناباورانه روی دهانش کوبید و با چشم های گرد شده به رودخانه هان که با امواج ریزی بر اثر باد ملایم تکون می‌خوردند خیره شد. یعنی ممکن بود تمام ویدیو یوتیوب‌ها و تئوری‌هایی که از سایت های مختلف دنبال کرده بود حقیقت داشته باشند؟!

با گیجی به موهاش چنگ انداخت و ضربه‌ای به سنگ ریز جلوی پاهاش زد. دستش رو به کمرش گرفت و لب پایینش رو بین دندون‌هاش نگه‌داشت تا بیشتر فکر کنه بلکه اون پسرک رو به یاد بیاره. چهره آشنایی نداشت پس نمی‌تونست بین هم مدرسه‌ای‌هاش باشه و یا حتی هم محله‌ای هم نبودند چون به لطف مادربزرگ، چانیول تمام اهالی محل رو در مهمانی های عصرانه می‌شناخت.

چند نفس عمیق کشید و دست‌هاش رو به نرده رودخانه زد و کمی به طرف پرتگاه خم شد. موهای بلند و مشکی‌اش به لطف نسیم تند در هوا به رقص دراومده بود و صحنه تماشایی و جذابی رو برای امگاهای اطراف ساخته بود. بیخیال چهره پسرک سرش رو تکون داد و خودش رو عقب کشید تا به طرف موتورش بره و به خونه برگرده که متوجه شد چندین لنز دوربین به طرفش گرفته شده و دختر و پسرهایی که به وضوح امگا و بتا بودنشون مشخص بود، ذوق زده جیغ های کوتاهی بکشن و زیرلب "خدای من اون پارک چانیوله" رو زمزمه کنن و هیجان زده روی پاهاشون وول بزنن.

چانیول خیلی در این موقعیت قرار نمی‌گرفت که توسط دیگران به عنوان یک بوکسور حرفه‌ای شناخته بشه؛ در نتیجه هیچ ایده‌ای نداشت باید چطور رفتار کنه و در تعداد محدود مواقعی هم که دچار این اتفاق شده بود فقط دستپاچه و با لبخندی بزرگ اون‌جا رو ترک کرده بود. البته که حالا هم همین کار رو کرد و به سرعت سوار موتورش شد، لبخندی به طرفدارانش زد و کلاه ایمنیش رو روی سرش تنظیم کرد و راه افتاد.

بهتر بود حالا که از خونه بیرون اومده و هیچ تکلیفی برای انجام نداشت کمی به پاساژ سر می‌زد و چند خرید کوچیک انجام می‌داد تا لباس های کهنه و قدیمی کمدش رو با لباس های نو و جدید تعویض کنه. موتورش رو داخل پارکینگ کنار ستونی نگه‌داشت و کلاهش رو روی جایگاهش گذاشت. درحالی که از موتورش پایین می‌اومد موهاش رو بالا داد و به طرف آسانسور حرکت کرد. وارد آسانسور شد و بدون اینکه نگاهی به دو مرد داخل اتاقک بندازه، دکمه طبقه آخر رو فشار داد و به نرده متصل به آینه تکیه زد. مرد کوتاه‌تری که پشت به چانیول و رو به روی مرد بلندتر ایستاده بود چیزی رو با لحنی کاملا لوس زمزمه می‌کرد و با هر جمله تکون ریزی به پایین تنه‌اش می‌داد تا تاثیر بیشتری روی آلفای قدبلند داشته باشه. رایحه شیرین نارگیل امگای قدکوتاه ریه های چانیول رو نوازش می‌کرد و ناخودآگاه لبخند محوی روی لب‌هاش نشوند. سرش رو بالا آورد و کنجکاو به آلفایی که با اخم به چهره امگا نگاه می‌کرد و خواهش هاش رو نادیده می‌گرفت خیره شد. امگا ناامید از رد شدن توسط مرد قدبلند، پشتش رو به آلفا کرد و دست هاش رو زیر بغلش زد. چانیول نگاهش رو از چشم های خسته آلفا به چهره قهر امگا داد و همون‌جا قلبش به شدت تیر کشید و نفس کشیدن رو فراموش کرد. خودش بود! همون پسرک غرغرویی که زیر دست هیونگش مو رنگ می‌کرد. امگای شیرین نارگیلی که تمام ذهن چانیول رو در دو ساعت گذشته کاملا درگیر خودش کرده بود اینجا ایستاده و با یک قدم فاصله ازش قهر کرده بود. البته از آلفای دیگه‌ای؛ اما به هر حال قهر و لوس شده بود.

❥𝖢𝗁𝗈𝗌𝖾𝗇Where stories live. Discover now