🍫دونـات ششم🍫

372 108 122
                                    

پرده حریر سفید ساده با وزش ملایم باد از لای پنجره نیمه باز تکون می‌خورد و برگ های بزرگ گیاه محبوبش رو به رقص در می‌آورد. نور ضعیف خورشید از پشت ابرهای پنبه‌ای سفید، به لایه های نخی پرده نفوذ کرده و کمی از درخشندگی خودش رو روی کف اتاق به نمایش گذاشته بود. امگای نارگیلی با ذهنی مشغول و چهره‌ای رنگ پریده از فشار پایینش روی تخت دراز کشیده بود و به سقف نورپردازی شده‌اش نگاه می‌کرد. دست و پاهاش رو کاملا باز کرده بود و موهاش روی تخت پخش شده بودند. هودی و شلوار راحتی سفیدی به تن کرده بود و هر از چند گاهی پلک می‌زد تا به کیونگسو نشون بده هنوز زنده‌ست.

کیونگسو لیوان آبمیوه طبیعی رو روی پاتختی گذاشت و کنار بکهیون لبه تخت نشست. کف دستش رو روی رون تپل بکهیون کوبید و از شنیدن صداش لذت برد.

_رنگت پریده، بدنت یخ زده و مشخصا خیلی برای زنده موندنت امیدی نیست... مادرت در کمال تعجب داشت برات آبمیوه می‌گرفت، گفت بدم بهت بیشتر عمر کنی.

بکهیون با تنبلی سرش رو چرخوند و با چشم های باریک شده به کیونگسو و لب های خندونش نگاه کرد که باعث بالا رفتن صدای دوستش شد.

_باور کن خودش گفت!

بکهیون نگاهش رو از چهره کیونگسو به آبمیوه کنار سرش داد و بعد از کمی مکث، روی تخت خودش رو بالا کشید و لیوان خنک رو بین انگشت‌هاش گرفت.

_خودت نمی‌خوری؟

_پایین دو لیوان خوردم، برای تو آوردم.

بکهیون کمی پاهاش رو جمع کرد و باعث شد کیونگسو خودش رو جلوتر بکشه و رو به روی بکهیون بشینه. موهای مشکی کوتاهش رو بالا داد و با کوبیدن انگشتش به پیشونی بکهیون اخم ضعیفی کرد.

_خاله هیون‌جا می‌گفت حالت خیلی خوب نیست و دو روزه کاملا گیج می‌زنی، غذا خوب نمی‌خوری و دائما فشارت پایینه... چته بکهیون؟

کیونگسو منتظر به لب های مرطوب بکهیون که تکه پرتقال کنار دهانش رو با زبون به داخل می‌کشید نگاه کرد و وقتی چشم های فراری بکهیون رو دید، حرصی روی مچ پای لختش کوبید و حواس امگا رو جمع کرد.

_حرف بزن بکهیون.

امگای نارگیلی مردد قلوپ دیگه‌ای از آب پرتقالش خورد و لیوان رو کنار گذاشت. انگشت‌هاش رو در هم قفل کرد و با لب های آویزون و سر پایین افتاده نفس عمیقی کشید.

_یکی بهم اعتراف کرده و ازم خواسته دوست پسرش باشم.

کیونگسو متعجب کمی جمع و جور نشست و کنجکاو سرش رو جلوتر برد تا بهتر صدای ضعیف بکهیون رو بشنوه.

_باورت نمیشه اگه بگم کی...

بکهیون طوری که انگار نه انگار تا همین دقیقه پیش حالش خوب نبود و لب‌هاش آویزون و اخم هاش درهم بودند، سرش رو بلند کرد و با لبخند بزرگی کیونگسو رو کنجکاو تر کرد و باعث شد آلفای ریزنقش اما عضله‌ای، مشت آرومی به بازوش بکوبه.

❥𝖢𝗁𝗈𝗌𝖾𝗇Where stories live. Discover now