پرده حریر سفید ساده با وزش ملایم باد از لای پنجره نیمه باز تکون میخورد و برگ های بزرگ گیاه محبوبش رو به رقص در میآورد. نور ضعیف خورشید از پشت ابرهای پنبهای سفید، به لایه های نخی پرده نفوذ کرده و کمی از درخشندگی خودش رو روی کف اتاق به نمایش گذاشته بود. امگای نارگیلی با ذهنی مشغول و چهرهای رنگ پریده از فشار پایینش روی تخت دراز کشیده بود و به سقف نورپردازی شدهاش نگاه میکرد. دست و پاهاش رو کاملا باز کرده بود و موهاش روی تخت پخش شده بودند. هودی و شلوار راحتی سفیدی به تن کرده بود و هر از چند گاهی پلک میزد تا به کیونگسو نشون بده هنوز زندهست.
کیونگسو لیوان آبمیوه طبیعی رو روی پاتختی گذاشت و کنار بکهیون لبه تخت نشست. کف دستش رو روی رون تپل بکهیون کوبید و از شنیدن صداش لذت برد.
_رنگت پریده، بدنت یخ زده و مشخصا خیلی برای زنده موندنت امیدی نیست... مادرت در کمال تعجب داشت برات آبمیوه میگرفت، گفت بدم بهت بیشتر عمر کنی.
بکهیون با تنبلی سرش رو چرخوند و با چشم های باریک شده به کیونگسو و لب های خندونش نگاه کرد که باعث بالا رفتن صدای دوستش شد.
_باور کن خودش گفت!
بکهیون نگاهش رو از چهره کیونگسو به آبمیوه کنار سرش داد و بعد از کمی مکث، روی تخت خودش رو بالا کشید و لیوان خنک رو بین انگشتهاش گرفت.
_خودت نمیخوری؟
_پایین دو لیوان خوردم، برای تو آوردم.
بکهیون کمی پاهاش رو جمع کرد و باعث شد کیونگسو خودش رو جلوتر بکشه و رو به روی بکهیون بشینه. موهای مشکی کوتاهش رو بالا داد و با کوبیدن انگشتش به پیشونی بکهیون اخم ضعیفی کرد.
_خاله هیونجا میگفت حالت خیلی خوب نیست و دو روزه کاملا گیج میزنی، غذا خوب نمیخوری و دائما فشارت پایینه... چته بکهیون؟
کیونگسو منتظر به لب های مرطوب بکهیون که تکه پرتقال کنار دهانش رو با زبون به داخل میکشید نگاه کرد و وقتی چشم های فراری بکهیون رو دید، حرصی روی مچ پای لختش کوبید و حواس امگا رو جمع کرد.
_حرف بزن بکهیون.
امگای نارگیلی مردد قلوپ دیگهای از آب پرتقالش خورد و لیوان رو کنار گذاشت. انگشتهاش رو در هم قفل کرد و با لب های آویزون و سر پایین افتاده نفس عمیقی کشید.
_یکی بهم اعتراف کرده و ازم خواسته دوست پسرش باشم.
کیونگسو متعجب کمی جمع و جور نشست و کنجکاو سرش رو جلوتر برد تا بهتر صدای ضعیف بکهیون رو بشنوه.
_باورت نمیشه اگه بگم کی...
بکهیون طوری که انگار نه انگار تا همین دقیقه پیش حالش خوب نبود و لبهاش آویزون و اخم هاش درهم بودند، سرش رو بلند کرد و با لبخند بزرگی کیونگسو رو کنجکاو تر کرد و باعث شد آلفای ریزنقش اما عضلهای، مشت آرومی به بازوش بکوبه.
YOU ARE READING
❥𝖢𝗁𝗈𝗌𝖾𝗇
Fanfiction༭🦋 𝖢𝗁𝗈𝗌𝖾𝗇 ꔵ Couple: Chanbaek ꔵ Genre: Omegavers, Romance, Smut, School Life, Drama ꔵ Writers: Elsa زندگی همیشه نه به تلخی زنندهست و نه به شیرینی که حالت رو به هم بزنه. تعادل بین این دو طعم با یک عشق نوجوانانه و تازه جوانه زده باعث میشه تا د...