نوشتن و لمس کلید های کیبورد و گاها لوله روان نویس های فانتزی صورتی-زرد رنگش باعث میشد برای دقایقی به ذهن شلوغش استراحت بده. از زمانی که سواد یاد گرفته بود، همیشه دفتر صد برگی زیر دستش میذاشت و در اوقات فراغت و وقت های خالی که گیرش میاومد، مینوشت. اوایل از نوشتن خاطرات روزانهاش شروع کرد. از ناظم مدرسه تا پیرمردی که هایپرمارکتی سر خیابون داشت و بچه تخس همسایه و معلم ورزشی که دائما اونها رو مجبور میکرد هفته ای دوبار چهل دقیقه دور حیاط بدوان غر میزد. با گذشت چند سال و زمانی که کمی دغدغه هاش بزرگتر شدن، شروع کرد از احساسات همکلاسیهاش نوشت، از اتفاقات و عواطف و حوادث روزانهای که داخل مدرسه و حتی اماکن تفریحی که با دوستهاش به اونجا سر میزد مینوشت. رفته رفته تصمیم گرفت با نگاه به چهره مردم رهگذر، داستانی از زندگی اونها حدس بزنه و چندین برگه از دفترش رو به اونها اختصاص بده و این تغییر روش در نوشتن براش لذتبخش تر بود چون باعث شد درک و فهم احساسیش نسبت به دیگران بالاتر بره و بهتر بتونه با مردم اطرافش ارتباط برقرار کنه. همین نوشتن داستان زندگی دیگران، اون رو تشویق کرد تا به ایده های بزرگی که در ذهنش رشد میکردند، اجازه اوج گرفتن بده و داستان هایی در سبک های مختلف با موضوعات متفاوت رو شروع کرد به نوشتن. داستان های عاشقانه، پلیسی، ترسناک، بامزه، طنز و حتی جنایی و درام. به کمک برادرش موفق شد دو اثر از نوشته هاش رو برای چند کارگردان ایمیل کنه و در کمال تعجب یکی از نوشته هاش قبول شده و قرار بود سال دیگه با بستن قرارداد، شروع به ساخت فیلمی با نویسندگی بیون بکهیون کنند. بکهیون سن کمی داشت و هنوز هجده ساله نشده بود. کارگردان همین موضوع رو بهانه کرد تا ساخت فیلم رو به تاخیر بیاندازه و از بکهیون درخواست کرد تا در این یک سال زمان بیشتری روی فیلمنامهاش بذاره و اون رو قدرتمند تر از چیزی که هست بکنه. این در هر صورت عالی بود.
بعد از اینکه هیونجین خبر تایید اثر بکهیون رو اعلام کرد، پدرشون تصمیم گرفت برای چند ساعت از کارش بزنه و اون ها رو به لوکس ترین رستوران ممکن در سئول برد. شب فوقالعادهای بود و تمام ساعاتی که در کنار هم سپری میکردند رو با خنده و شیطنت های بکهیون و مادرش گذروندند. بکهیون از طرف پدرش ساعت جدید و از طرف مادرش هم ادکلن محبوبش رو هدیه گرفت و هیونجین همون شب قول داد به عنوان کادوی اون شب خاص، آخر هفته با هم به سینما و شهربازی برن که همینطور هم شد. اما آخر شب زمانی که مادرشون رو خیلی مست از رستوران خارج میکردند، طی یک سری حرکات کاملا عیان و غیرقابل تماشایی مادرشون تصمیم گرفت وسط پارکینگ پدرشون رو تحریک کنه و مقابل چشم پسرهاشون ازش بخواد تا یه شب خیلی هاتی رو... اهم خب به هرحال. اینطور شد که پدرشون با لبخند شرمندهای برای پسرهاش ماشین گرفت و اون ها رو راهی خونه کرد تا به همراه همسرش به هتل بره و درخواستش رو انجام بده.
![](https://img.wattpad.com/cover/373963499-288-k274197.jpg)
YOU ARE READING
❥𝖢𝗁𝗈𝗌𝖾𝗇
Фанфик༭🦋 𝖢𝗁𝗈𝗌𝖾𝗇 ꔵ Couple: Chanbaek ꔵ Genre: Omegavers, Romance, Smut, School Life, Drama ꔵ Writers: Elsa زندگی همیشه نه به تلخی زنندهست و نه به شیرینی که حالت رو به هم بزنه. تعادل بین این دو طعم با یک عشق نوجوانانه و تازه جوانه زده باعث میشه تا د...