🍫دونـات نهم🍫

616 174 50
                                    

آسمون شب ستاره‌ای نداشت. شاید چون ابرهای تیره و زمستونی راه تماشای زیبایی آسمون و رقص ستاره ها رو گرفته بودند و حالا دونه های اولین برف سال، با عشوه و دلبری از دل آسمون بیرون اومده و روی زمین خشک سئول می‌نشستند. دونه های یخ زده برف، روی گونه های پر حرارت آلفا و امگایی رو که با اشتیاق هم رو می‌بوسیدند ذوب می‌شد و هیچ چیزی جلودار اون بوسه نبود. صاحبان اون بوسه نوجوان های مشتاقی بودند که برای احساسات تازه جوانه زده قلبشون، تلاش می‌کردند و برای آروم کردن عطششون، به موهای هم چنگ می‌انداختند و بوسه رو عمیق تر می‌کردند.

چانیول داشت با خودش فکر می‌کرد حالا دونات های شکلاتی و اسمارتیزداری که هرروز می‌خورد خوشمزه‌تر بودن یا لب های سرخ و زیبایی که زیرلب هاش وول می‌خورد؟!

بکهیون روی پاهاش تکونی خورد و با چنگ زدن به پشت موهای کوتاه چانیول، کمی سرش رو عقب برد و پیشونی هاشون رو به هم چسبوند. هر دو نفس نفس می‌زدند و لب هاشون به خاطر بوسه کمی قبل مرطوب به نظر می‌رسید. چانیول بوسه کوتاه دیگه‌ای به لب های امگا زد و با نوازش گونه رنگ گرفته‌اش کامل سرش رو عقب برد و با لبخند به چشم های مشتاق بکهیون نگاه کرد و خنده‌اش گرفت.

_خوشمزه‌تر از چیزی بودی که انتظار داشتم.

بکهیون نرم و خجالت زده خندید. دستی به موهاش کشید و نامحسوس خودش رو به چانیول چسبوند و بازوی آلفا رو گرفت.

_دوستش داشتم... بیا... بیا از این به بعد... بیشتر همدیگه رو ببوسیم...

چانیول بکهیون رو در آغوش گرفت و بوسه‌ای روی موهای صاف و آشفته امگا گذاشت. دست‌هاش رو دور شونه بکهیون حلقه کرد و سر امگا رو روی شونه‌اش گذاشت.

_هوممم خودمم همین نظر رو دارم، ایده خوبیه.

بکهیون صورتش رو بین گودی گردن چانیول برد و بوسه آرومی زیر گوش چانیول گذاشت که باعث شد نفس آلفا به تیزی بیرون بره و سر بکهیون رو از خودش فاصله بده.

_یا یا! قرار نبود برای دیت اول بیشتر از این جلو بریم عزیزم... بیا مرحله به مرحله پیش بریم هوم؟

بکهیون با صدای بلند چانیول اخم کرد و با لب های آویزون عقب کشید و سرش رو به سمت مخالف چرخوند.

_منم قرار نبود عجله کنم!

چانیول بوسه محکمی روی شقیقه بکهیون کاشت و دستش رو دور شونه امگا حلقه کرد. قبل از اینکه چیزی بگه با صدای چند انفجار به سرعت به طرف رودخانه چرخیدند و با تماشای آتیش بازی که در آسمون شب رودخانه رخ می‌داد، لبخند زدند. بکهیون هیجان زده چشم هاش رو به ترکیب رنگارنگ مواد منفجره دوخته بود و چانیول به زیبایی و درخشش چهره بکهیون نگاه می‌کرد.

رنگ های مختلفی از نور آتیش بازی ترکیده می‌شد و بکهیون به زیبایی حضور ستاره ها به دور ماه، با لبخندی بزرگ و چشم هایی گرد شده سرش رو بالا گرفته بود و به اون‌ها نگاه می‌کرد. این یه ترکیب عالی بود و چانیول با خودش فکر می‌کرد که برنده این دنیا شده. بودن بکهیون توی آغوشش و بوسیدن گونه های برآمده و خیره شدن تو چشم های خوش رنگ و بانمکش به آلفای نعنایی احساس خوشبختی می‌دادند. بکهیون تماشایی بود و چانیول به جرأت می‌خواست دین جدیدی برای پرستش بکهیون به دنیا معرفی کنه.

❥𝖢𝗁𝗈𝗌𝖾𝗇Where stories live. Discover now