🍩دونـات هشتم🍩

417 122 69
                                    

گذروندن زمان شام در کنار خانواده بیون، برای چانیول سرشار از دلگرمی و خوشحالی بود. اون ها با هم شوخی می‌کردند، می‌خندیدند و برای کوچکترین مسائل سوژه جدیدی می‌ساختند که تا مدت ها عضوی از خانواده‌اشون رو اذیت کنند. هیون‌جا زن مهربونی بود و به ظاهر و زیبایی خودش خیلی اهمیت می‌داد؛ دانشجو بود و با این‌که 46 سال سن داشت، چانیول فکر می‌کرد چیزی کمتر از 35 سال داشته باشه. گرچه با لجبازی هیونجین سن هیون‌جا لو رفته بود و در نهایت با سلاح کوسن، کتک خورده بود. آقای بیون شغل ثابتی نداشت؛ جواهرات فروشی بزرگی با سه شعبه در سئول، لندن و ججو اداره می‌کرد. نمایشگاه ماشین بزرگی داشت و مهندس کامپیوتر بود. هیونجین 23 سال سن داشت و در شرکت ساخت فیلم و مستند کار می‌کرد؛ همون شرکتی که فیلمنامه بکهیون رو پذیرفته بودند. خانواده بیون گرمای دلنشینی داشتند و سپری کردن اوقات با اون ها برای چانیول لذت بخش بود.

چانیول بعد از شام با یادآوری که هیون‌جا بهش کرده بود، دسته گل ارکیده رو به بکهیون داد و امگای نارگیلی با لبخند لوس و ناز و از نظر چانیول زیادی دلربایی، دسته گل رو بغل کرده و به اتاقش برده بود.

ظرف شیشه‌ای سبکی که از بستنی شکلات وانیلی با دونه های پودر نارگیل پر شده بود، بین دست های تمام اعضای حاضر در خونه دیده می‌شد و همه با نیشخند ها و ابروهایی بالا رفته نگاه هاشون رو بین چانیول و بکهیون به چرخش می‌انداختند. هون‌گو بعد از شام احساس راحتی بیشتری با چانیول می‌کرد و حالا در کمال آسوده خاطری، یکی از خاطرات کودکی های بکهیون رو براش تعریف می‌کرد.

_یادمه بکهیون تازه یاد گرفته بود راه بره و به هیچ عنوان راضی نمی‌شد وقتی حیاط می‌رفتیم لباس تنش کنه... همیشه با مای بیبی می‌دوید می‌پرید تو آب استخر و باید یکی دائما بالای سرش می‌شد تا خودش رو غرق نکنه... بعد از اون تا چهار سال ما استخر رو خالی نگه‌داشتیم و مجبور شدیم تو پنج سالگی بکهیون رو بفرستیم کلاس شنا... امگای عزیزمون عاشق شنا کردن و آبه چانیول! به طرز عجیبی از آب خوشش میاد و باور کن تو زندگی قبلیش یه ماهی بوده!

چانیول لبخند ریزی زد و بستنی آب شده درون دهانش رو قورت داد. بکهیون پر از زیبایی بود و چانیول از این که تا روزها در کنار آقای بیون خاطرات بچگی بکهیون رو بشنوه لذت می‌برد و براش مشتاق بود.

_شاید یه پری دریایی بوده.

هیون‌جا به تعریف چانیول خندید و دست‌هاش رو به هم کوبید تا توجه آلفای نعنایی رو به خودش جلب کنه.

_حتما همین‌طوره! مخصوصا اینکه کشف کردن پری دریایی ها یه قاتل ترسناک و گول زننده‌ان که باید ازشون فرار کنی.

بکهیون پاهاش رو به زمین کوبید و با اخم های درهم به مادرش چشم غره رفت و لب هاش رو آویزون کرد. همیشه مادرش چیزی داشت تا پسرهاش رو اذیت کنه و جواب تمام طعنه‌هاشون رو بده.

❥𝖢𝗁𝗈𝗌𝖾𝗇Where stories live. Discover now