باد آروم پاییزی میوزید و آفتاب درحال غروب کردن بود، بالای کوه نسبتا مرتفع هیچ صدایی جز داد و فریادها و هر از گاهی خندهی اون دوپسر شنیده نمیشد
مینهو درحالی که دلشو از خندهی زیاد گرفته بود کلاه کاسکت رو از دست جیسونگی که در معرض بالا آوردن بود گرفت و روی موتورش گذاشت_فکر میکردم دوست داشتی موتور سواری رو تجربه کنی
مینهو با کنایه و لحن شیطنت آمیزی گفت و به جیسونگی که رنگش پریده بود نگاه کرد، جیسونگ نگاه عصبیای روونهی پسر کرد
_آره ولی فکر نمیکردم مثل وحشیا رانندگی کنی
مینهو همچنان لبهاش به شکل خنده باز بودن، اگه میخواست صادق باشه خودشم خوب میدونست که چقدر بد رانندگی کرده بود، و البته که خودشو مقصر نمیدونست چون وقتایی که اون سنجاب کوچولو میترسید و محکم از کمر پسر میگرفت براش دوست داشتنی تر از این حرفا بود که از دستشون بده
جیسونگ سرشو از روی تاسف تکون داد و به ارتفاع زیر پاشون نگاه کرد، امروز مینهو برای یه سری کارها به جیسونگ سر زده بود و جیسونگ با کنجکاوی و اشتیاق زیادی ازش خواسته بود اونو سوار موتورش کنه، اما حالا زیاد از درخواستش راضی به نظر نمیرسید
مینهو بلاخره تکیهاشو از موتور گرفت و سمت پسر قدم برداشت، به تبعیت ازش نگاهشو به شهر زیر پاشون داد و پشت جیسونگ رو کمی مالید تا شاید حالش رو بهتر کنه_اینجارو دوست داری؟
مینهو با کنجکاوی پرسید و بلاخره به نیم رخ جیسونگ نگاهی انداخت، جیسونگ لبخندی زد و سرشو به نشونهی مثبت تکون داد
_قبل از اینکه مامانم رو از دست بدم، هر هفته میومدیم اینجا
مینهو لحظهای مردد ساکت موند اما بعد سوالی که مدتی تو ذهنش بود رو پرسید
_تو تاحالا راجب خانوادهات حرفی نزدی، چه اتفاقی براشون افتاد؟
جیسونگ برای لحظهای به چشمهای درشت پسر کنار دستش نگاه کرد و بعد روی یکی از صخرههای بزرگ کنارشون نشست
مینهو بدون تردید کنارش روی صخره جا گرفت و توی سکوت منتظر جواب پسر شد_مادرم وقتی نوجوون بودم فوت شد، اون اینجارو خیلی دوست داشت، همیشه میگفت انگار بخشی از وجودش اینجا گم شده، منم بعد از فوتش بخشی از روحمو اینجا جا گذاشتم
مینهو توی سکوت به نیم رخ پسر که با نور غروب آفتاب صحنهی رویاییای براش درست کرده بود خیره بود و به صدای آرومش گوش میداد، و البته که ناراحتی پسر هم غم عجیبی به دلش مینداخت
باد سرد پاییزی صورتهاشون رو میسوزوند اما هیچکدوم قصد برگشت نداشتن، جیسونگ لحظهای مکث کرد و بعد دوباره ادامه داد_پدر من یه پلیس بود، اون یک پلیس سرشناس بود، کیم سونبه نیم دوست صمیمی پدرم بود، اون همیشه بهم میگه من توی حل پرونده ها دقیقا شبیه پدرم هوش بالایی دارم
YOU ARE READING
Silent star
Fanfictionمینهو پسری که به ناچار کارهای خلافی رو که پدرخواندهاش ازش میخواد انجام میده و درنهایت در آخرین ماموریتش به طرز عجیبی توسط یک پلیس گرفتار میشه ... کاپل : مینسونگ ، هیونلیکس ، چانمین ژانر : رمنس ، جنایی ، پلیسی نویسنده : رابین