Take my heart

150 20 3
                                    

شیفت هیونجین تموم شد و حالا در حال رانندگی به سمت خونه‌اش بود، از زمانی که بنگچان اون حرف‌هارو بهش زده بود فکرش حتی بیشتر از قبل درگیر شده بود، هنوز هم دو دل بود، اگه باز هم باعث ناراحتی فلیکس میشد هیچوقت نمیتونست خودش رو ببخشه
وارد خونه شد و بی‌حوصله به اطراف نگاهی انداخت، توی این چند وقتی که پدر مادرش نبودن انگار توی خونه بمب ترکیده بود
نفس کلافه ای کشید و سمت اتاقش قدم برداشت
نگاهش سمت تابلویی که روش ملافه کشیده شده بود رفت و برای مدتی توی سکوت نگاهش کرد
اما در آخر بی‌توجه از کنارش رد شد و وارد حمام شد
بعد از یک دوش کوتاه، در حالی که حوله‌ی کوچیکی دور گردنش بود و موهاش رو خشک میکرد، روی تخت نشست و گوشیش رو بین دستاش گرفت، برای مدتی به شماره‌ی فیلکس روی صفحه‌ی گوشی خیره بود و به عکسی که براش انتخاب کرده بود نگاه می‌کرد، یاد زمانی افتاد که فلیکس سخت مشغول بازی بود و یواشکی ازش عکس گرفته بود، پسر کوچیکتر کلی بهش غر زده بود که عکسش خوب نشده و اون میتونه عکسای بهتری براش بفرسته اما هیونجین بدون توجه به غرغرهای پسر اون عکس رو براش انتخاب کرده بود
با یادآوری خاطراتشون لبخند تلخی روی لبش نشست و گوشیش رو خاموش کرد و کنار گذاشت
نگاهش دوباره سمت تابلو برگشت و از جاش بلند شد
جلوی تابلو روی صندلی نشست و ملافه رو از روش کنار کشید
به نقاشی نیمه کاره‌ای که چند روز مشغولش بود نگاه کرد و جزئیاتش رو از نظرش گذروند
پیشبندش رو به تن کرد و وسایلش رو آماده کرد
تقریبا همه چیز تموم شده بود و تنها قسمت های کوچیکی از نقاشی باقی مونده بود، با رسیدن یک ایده به ذهنش لبخندی زد و قلم رو برداشت، توی سکوت گوش خراشی که داخل خونه ایجاد شده بود شروع به کامل کردن نقاشی کرد و جزئیات رو پر رنگ‌تر کرد
حتی نفهمیده بود که چند ساعت به پای اون تابلو نشسته بود اما توی اون لحظه براش مهم نبود که چقدر خسته به نظر میرسید، حالا که بلاخره تونسته بود تمومش کنه احساس سبکی و آرامش‌ داشت، از جاش بلند شد و قدمی به عقب برداشت و نقاشی رو از نظرش گذروند و همینم باعث شد لبخند روی لب‌هاش بشینه، با تردید به ایده‌ای که به سرش رسیده بود دوباره فکر کرد، میدونست این میتونه ریسک بزرگی براش باشه اما قلبش طاقت نداشت، دیگه نمیتونست بیشتر از این دلتنگی کشنده‌ی توی قلبش رو نادیده بگیره...

‌                                             ‌‌****

موهاش رو کلافه عقب داد و برای بار هزارم توی اون ساعت برگه هارو داخل پرونده مرتب کرد

_چرا خبری از یونجون نیست؟

هیونجین درحالی که پشت میزش نشسته بود و سخت مشغول چک کردن دوربین ها بود کلافه خودش رو عقب کشید و به جیسونگ نگاه کرد

_نمیدونم جیسونگ، دوربین‌ها جدیدا خوب کار نمیکنن انگار سیستمشون دستکاری شدن

جیسونگ از جاش بلند شد و به سمت هیونجین قدم برداشت و به مانیتور و تصویر‌های ناواضح و سفید خاکستری داخل مانیتور نگاه کرد

Silent starWhere stories live. Discover now