هیونجین بعد از اینکه از پیش مینهو برگشت، ساعتها مشغول نوشیدن بود و حالا کاملا مست به نظر میرسید، بدون اینکه متوجه بشه خودشو جلوی خونهی فلیکس پیدا کرده بود
به ساختمون بلند بالا نگاه کرد و نگاهش روی طبقهی فلیکس که چراغ هاش خاموش بود متوقف شد_خونه نیست؟ کجا رفته...
زیر لب با خودش زمزمه کرد و نگاهش روی اون طبقه موند، باد سردی درحال وزیدن بود که موهای مشکی پسر که بخاطر عرق روی پیشونیش کمی خیس بود رو به رقص در میاورد و لرز به تن پسر مینداخت
هیونجین با گونههای قرمزش خودشو جمع کرد و با شنیدن صدای رعدو برق به هوای ابری خیره شد_بازم بارون
نفس عمیقی کشید و با لبهای آویزون نگاهش روی ساختمون ثابت موند
_هیونجین؟؟
صدای متعجب شخصی توجهش رو از ساختمون گرفت و به خودش داد
هیونجین روی پاش چرخید و به سمت کسی که صداش زده بود برگشت
چند بار پلک زد و با واضح شدن تصویر کسی که با بهت نگاهش میکرد برای لحظهای حس کرد قلبش یک تپش جا انداخته_ف...فلیکس؟
فلیکس با کیسههای خرید توی دستش به آرومی به هیونجین نزدیک شد و به گونههای رنگ گرفتهی پسر نگاه کرد، بوی الکل کمی اذیتش میکرد اما کمتر از نگرانیش برای پسر بود
_مست کردی؟ چطور اومدی اینجا؟
هیونجین با دستای سردش دست فلیکس رو گرفت و لبخند زد
_دارم خواب میبینم؟ اگه این یه خوابه دلم نمیخواد بیدار شم
فلیکس با بغضی که به جونش افتاده بود توی سکوت به پسر خیره شد
با احساس قطرات بارون که کمکم داشتن زمین و البته اونارو خیس میکردن نفسشو کلافه بیرون داد و دست هیونجین رو محکمتر گرفت
اون رو با شدت سمت خونه دنبال خودش کشید و هیونجین بدون حرف دنبال پسر قدم برمیداشت، انقدری غرق نگاه کردن به پشت فلیکس شده بود که حتی به اطرافش و اتفاقاتی که میفتاد توجهی نداشت_فلیکس...
با صدای آرومش پسر رو صدا زد اما فلیکس حرفش رو قطع کرد و درحالی که سوار آسانسور میشدن با عصبانیت گفت
_هیچی نگو... فقط تا وقتی بارون بند بیاد اینجا بمون
دست هیونجین رو رها کرد و هیونجین با ناراحتی واضحی به دست خالیش نگاه کرد و ساکت موند
هنگامی که به طبقه مورد نظرشون رسیدن فلیکس بیرون رفت و با حس نکردن پسر دنبالش، برگشت و بهش نگاه کرد، با اخم چشماش رو بسته بود و سعی داشت تعادلش رو حفظ کنه
کلافه مسیر رفته رو برگشت و دوباره دست هیونجین رو گرفت و ایندفعه با ملایمت دنبال خودش به سمت خونه کشوند_تو فقط یه دکتره دردسر سازی...کدوم دکتری اینقدر مینوشه؟
با عصبانیت در حالی که با یک دست خرید و دست هیونجین رو گرفته بود کلید رو انداخت و در رو باز کرد
هیونجین به دنبال فلیکس به داخل رفت، فلیکس لامپها رو روشن کرد و مشغول گذاشتن خریدها روی کانتر شد
YOU ARE READING
Silent star
Fanfictionمینهو پسری که به ناچار کارهای خلافی رو که پدرخواندهاش ازش میخواد انجام میده و درنهایت در آخرین ماموریتش به طرز عجیبی توسط یک پلیس گرفتار میشه ... کاپل : مینسونگ ، هیونلیکس ، چانمین ژانر : رمنس ، جنایی ، پلیسی نویسنده : رابین