چند ساعتی میشد که پروازشون به زمین نشسته بود، از زمانی که بنگچان خبر دستگیری پدرش رو شنیده بود بهم ریخته بود و حتی یه کلمه هم با سونگمین صحبت نکرده بود
حالا سوار تاکسی بودن و سونگمین تنها تونست آدرس خونش رو به راننده بده، میدونست عمارت بنگ و اموالشون متوقف شده و از طرفیم نمیتونست دوست پسرشو توی اون وضعیت و توی اون حال تنها بزاره
بعد از یک ساعت بلاخره به خونهی سونگمین رسیدن، بنگچان بدون هیچ حرفی چمدونهای خودشو سونگمین رو حرکت داد و تا زمانی که وارد آپارتمان سونگمین بشن حالت چهرهاش رو حفظ کرد
سونگمین هم که از حال پسر با خبر بود بی چون و چرا قدم برمیداشت و ترجیح داد تا زمانی که خود چان میل به صحبت نداره پیش قدم نشه.
سونگمین درحالی که توی آشپزخونه مشغول درست کردن قهوه بود نگاه های زیر چشمی به مردی که به شدت توی افکارش غرق شده بود مینداخت، توی دو هفتهای که توی استرالیا گذرونده بودن و ارتباط بینشون به شدت عمیق تر شده بود، میتونست شکنندگی و حساسیت رو پشت نگاههای جدی و مهربونیهای مردش حس کنه، اون شاید به ظاهر لبخند میزد اما کی میدونست توی دلش چی میگذره؟
دو فنجون قهوه رو داخل یک سینی چوبی گذاشت و سمت کاناپه قدم برداشت، سینی رو روی میز گذاشت و با کمی تردید پشت پسر رو نوازش کرد
بنگچان با حس گرمی دستای کوچیک سونگمین نگاهش رو از میز رو به روش گرفت و به پسر داد، لبخند کم جون و خستهای روی لبهاش شکل گرفت و پسر رو به خودش نزدیک تر کرد، بینیش رو بین موهاش برد و نفس عمیقی کشید
سونگمین چشمهاش رو برای لحظهای بست و چند ثانیهی دیگه از آغوش بنگچان به آرومی بیرون اومد_نمیخوای حرف بزنی؟
بلاخره بعد از چندین ساعت سکوت بینشون رو شکوند و باعث شد بنگچان کلافه آهی بکشه اما بعد با عقب دادن موهاش به آرومی شروع به صحبت کرد
_گیج شدم
صدای گرفتهاش به وضوح گویای حالش بود، سونگمین سرشو برای مدتی پایین انداخت و با شنیدن صدای دوبارهی پسر نگاهش دوباره قفل بهش شد
_درمورد پدرم...نمیدونم چه حسی باید داشته باشم، باید ناراحت باشم؟ گریه کنم؟ نه راستش اونقدرام ناراحت نیستم چون اون حق داره که تاوان کارهاش رو پس بده
سونگمین نگاه اطمینان بخشی به پسر داد و دستهاش رو بین دستهای معشوقش گرفت تا بهش بفهمونه که درکش میکنه و میتونه ادامهی حرفهاش رو گوش بده، بنگچان هم تردید نکرد و ادامه داد
_اما چیزی که خیلی ناراحتم کرد این بود که مینهو این حقیقت بزرگ رو ازم مخفی کرد، وقتی فهمیدم کسی که به این پرونده کمک کرده مینهو و جیسونگ و حتی...هیونجین بودن، احساس تنهایی کردم سونگمین، احساس میکنم مینهو هیچوقت منو برادر خودش ندیده، میدونم که ما از لحاظ خونی برادر هم نیستیم اما من حتی لحظهای دیدگاهم نسبت به اون پسر عوض نشد...همیشه برادر کوچیکترم باقی موند، اگه منو مورد اعتماد میدید حتما باهام درمیون میزاشت، نه؟
YOU ARE READING
Silent star
Fanfictionمینهو پسری که به ناچار کارهای خلافی رو که پدرخواندهاش ازش میخواد انجام میده و درنهایت در آخرین ماموریتش به طرز عجیبی توسط یک پلیس گرفتار میشه ... کاپل : مینسونگ ، هیونلیکس ، چانمین ژانر : رمنس ، جنایی ، پلیسی نویسنده : رابین