جونگکوک به معنای واقعیِ کلمه دهنش باز مونده بود. دیدن اون تشریفات زیر عمارت کیم تهیونگ باورنکردنی بود.
«وات د فاکینگ شت! تمام مدت این زیر چه خبر بوده؟»
تهیونگ پوزخندی بهش زد و ریموت ماشینش رو توی دستش چرخوند.
«دنیای من اینه بچه کوچولو... حالا میفهمی شما چقدر عقبمونده هستید؟»
جونگکوک قدمهاش رو با تهیونگ هماهنگ کرد و با تعجب زیادی اطرافش رو نگاه کرد.
«باورم نمیشه تو زیر عمارتت یک پارکینگ مخفی داری؟»
تهیونگ از لحن پسر خندهاش گرفته بود؛ اما میدونست که اگر لبخندی به این پسر بزنه، دیگه نمیتونه کنترلش بکنه.
«البته... من یک باند پرواز، جت شخصی و یک هلیکوپتر هم دارم! جایی که نمیتونی فکرش بکنی!»
با بدجنسی گفت و انگشت اشارهاش رو زیر چونهی جونگکوک کوبید تا دهن بازموندهاش رو ببنده. پشت فرمون نشست و ماشین رو روشن کرد.
«دهنتو ببند و زودتر راه بیا!»
جونگکوک درست متوجه نشد چطور توی ماشین نشست و دقیقاً از کدوم سمت از پارکینگ خارج شدن؛ ولی وقتی یک تونل رو پشتسر گذاشتن و از زیر یک آبشار رد شدن دیگه نتونست جلوی خودش رو بگیره و دراماتیکوار دستش رو روی دهنش گذاشت.
«جیزز...فاک به دنیای من... اینجا خیلی قشنگه!»
تهیونگ اهمیتی بهش نداد و فقط عینک دودیاش رو روی چشمهاش گذاشت. تیپش درست در شأن یک پادشاه بود. کتوشلوار گرون قیمت مشکی و پالتوی بلند یشمی رنگش کاملاً سلطنتی و درخور مقامش بود.
موهاش رو مرتب بسته بود و پوست بینهایت سفیدش میدرخشید.
جونگکوک هم ناچاراً از لباسهای ملکهجئون پوشیده بود. یک پولیور یقه گشاد شیری رنگ و یک پالتوی پشمی آبی کمرنگ روش پوشیده بود.
موهای براقش رو با کمک اسپریهای مو حالت داده بود و بیشتر از وقت دیگهای پولدار و ریچ بهنظر میرسید. گرچه شلوار لی جذب
آبی رنگش اذیتش میکرد ولی اهمیتی نداشت وقتی فاکینگ برای اولین بار توی عمرش داشت میدرخشید.باسنش رو از روی صندلی بلند کرده بود و از در ماشین آویزون شده بود تا طبیعت بینظیر شهری که تازه واردش شده بودن رو ببینه.
همهچیز براش تازگی داشت و عجیب بود. دیوارهای بلند، هوای تمیز، مردمی عجیب و غریب، همه و همه باعث شده بودن مثل بچههای کوچیک برای هرچیزی ذوق بکنه و ریاکشن نشون بده.
با دیدن یک زن و پسربچهای توی پیادهرو درحالی که از پشت پسر
نُه دم بیرون زده بود هینی کشید و با شدت سمت تهیونگ برگشت.
YOU ARE READING
𝖛𝖆𝖒𝖕𝖎𝖗𝖊 𝖕𝖗𝖊𝖞 «vkook»
Fanfictionمولتیشات Vampire prey (تکمیل شده) افسرجئون زندگی عادی و بیدردسری داشت. حداقل تا قبل از دیدن اون مرد مرموز که ادعا میکرد از کشوری به اسم دوریات، که وجود خارجی هم نداشت اومده و 326 سالشه. ورود جونگکوک به اون دنیای عجیبوغریب تمام زندگیش رو دستخوش...