part 13

214 51 24
                                    

فلش بک(26 سال قبل_ 7 نوامبر 1998)

زن میانسال، دستش رو روی گوی شیشه‌ای بزرگ جلوش کشید و
نفس عمیقی کشید. نگاهی به پادشاه کشورش کرد و ناخن‌های بلند و تیزش رو روی گوی کوبید.

«سرورم مژده بدید... امشب جفت شما به‌دنیا اومده. اسمش جئون جونگ‌کوکه. کسی که قراره در سال‌های آینده کشور رو از یک مهلکه نجات بده!»

تهیونگ اخمی کرد و روی گوی خم شد.

«جئون جونگ‌کوک؟ از کدوم قبیله‌ست؟ از چه نژادیه؟»

زن سرش رو با تردید کج کرد و با سردردی که دچارش شده بود نالید: «خیلی سعی کردم بفهمم ولی... نتونستم... ایشون انرژی قوی‌ای دارن سرورم. نمی‌تونم پیداشون بکنم!»

تهیونگ ناامید تکیه‌اش رو از میز گرفت. چرا خدای آسمان‌ها یک پسر رو برای جایگاه ملکه، اون هم بعداز این همه سال انتخاب کرده بود؟ اون قطعاً باید خیلی خاص می‌بود.

«خودم پیداش می‌کنم. حتی اگر سال‌ها طول بکشه!»

تهیونگ رفت و زن با دیدن دو نوزاد همسان درون گوی شیشه‌ای متحیر شد. باید به پادشاه می‌گفت کدوم یکی از اون‌ها قراره ملکه‌ی واقعی‌اش باشن؟ این چیزی بود که هیچ‌کس قدرت حدس زدنش رو نداشت. سرنوشت بازکننده‌ی این گره بود.

****

جونگ‌کوک اصلاً حال خوبی نداشت. دوهفته‌ای از روزی که توی اتاق ملکه غش کرده بود می‌گذشت و توی این روزها حتی یک بار هم ملکه رو ندیده بود. این خیلی عجیب بود که دلتنگش بود و هر لحظه منتظر بود سروکله‌اش از گوشه‌ای پیدا بشه؛ اما انگار نه انگار. حتی چندباری سعی کرد با دادن فحش‌های رکیک مجبورش کنه خودش رو نشون بده و مثل همیشه سرزنشش کنه که نباید فحش بده.

دیگه نمی‌دونست چکار باید بکنه. با تهیونگ بدرفتاری کرده بود، بهش محبت کرده بود و اون هم تأثیری نداشت. کلافه سرش رو توی دست‌هاش گرفت و زمزمه کرد: «نکنه واقعاً رفتی؟ تو که باهام خداحافظی نکردی! این خیلی ناعادلانه‌ست که همین‌طوری منو ول کنی اینجا!»

پوفی کشید و از جاش بلند شد. اتاق رو به مقصد سالن اصلی ترک کرد. خیلی گرسنه بود و از وقتی به این دنیا اومده بود درست‌وحسابی غذا نخورده بود. داشت عضله‌هاش رو از دست می‌داد و این غم‌انگیز بود.

با دیدن جیمین لبخند محوی زد. به‌طرز عجیبی از وقتی توی اتاق ملکه غش کرده بود جادوگر خیلی بهش اهمیت می‌داد و طوری نگاهش می‌کرد که انگار توی صورتش دنبال چیزی می‌گشت. که البته، جونگ‌کوک اصلاً از این بابت ناراضی نبود. تمام چیزی که می‌خواست نزدیک‌شدن به پسری بود که موهای بلندش همیشه آزادانه اطرافش می‌ریختن و نگاه سرد و بی‌حسش رو به اطراف می‌دوخت.

𝖛𝖆𝖒𝖕𝖎𝖗𝖊 𝖕𝖗𝖊𝖞 «vkook»Where stories live. Discover now