چشمهاش رو با آرامش بسته بود. در اون نسیم صبحگاهی و نور خورشید طلایی رنگ دوریات، میتونست تا ابد پلکهاش رو ببنده و از صداهای اطرافش لذت ببره.
صدای پرندههایی که لابهلای درختان جنگل جستوخیز میکردن و
از این شاخه به اون شاخه میپریدن، صدای رقصیدن گندمهای آلفا
هان، که دقیقاً کنار جنگل قرار داشت و خط رابط جادهی اصلی شهر و جنگل بود آرامشبخش بود. البته گهگاهی صدای هواپیماهایی که برفراز آسمون کشورش پرواز میکردن آرامشش رو بههم میزد؛ اما این هم یکی از مضرات زندگی نزدیک باند فرودگاه بود.نفس عمیقی کشید و لبخند محوی روی لبهاش جا گرفت. همهجا بوی خاک و سبزه و طراوت میداد. احتمالاً تا عصر قرار بود ابرهای تیره آسمون رو بپوشونن و بارون دوباره مزرعه رو آبیاری بکنه.
با صدای خشخش روی برگهای پشتسرش، اخمهاش توی هم فرو رفت و با صدای خشنی گفت: «فکر کنم دفعهی پیش واضحاً گفتم نمیخوام هیچکس رو ببینم پارک جادوگر!»
جیمین متعجب از این که مثل همیشه هوسوک متوجهاش شده بود گفت: «تو پشتسرت هم چشم داری جانگ هوسوک؟»
هوسوک آهی کشید و سمت جادوگر برگشت. جیمین کلاه شنلش رو از روی سرش برداشت و نسیمِ ملایم، موهای بلندش رو به رقص درآورد.
«فقط یک نفر توی دوریات بوی گلهای بهاری رو میده پارک جادوگر!»
جیمین لبخندی زد، با قدمهای آرومی سمت مرد رفت و کنارش نشست.
«پس هنوزم یادت میآد ما چه کسایی بودیم؟ جالبه! فکر کردم کاملاً ما رو فراموش کردی. دفعهی پیش استقبال خوبی ازم نکردی!»
هوسوک میتونست دلخوری رو بهراحتی توی جملات جیمین حس بکنه. چه بد که کاری از دستش برنمیاومد. اون به اینجا پناه آورده بود تا از همه دور باشه، تا هیچکس رو نبینه. چرا رهاش نمیکردن؟
«چرا نگفتی جین باهات چکار کرده؟ چرا سکوت کردی؟»
با شدت سرش رو سمت جیمین برگردوند. اونها همه چیز رو فهمیده بودن؟ ضربان قلبش شدت گرفت و استرس روی چهرهاش
سایه انداخت.«کی...»
جیمین جملهاش رو قطع کرد و زمزمهوار گفت: «جین همه چیز رو گفت. البته هنوز پادشاه چیزی نمیدونه.»
هوسوک کاملاً روبه جیمین نشست و به چهرهی مصممش خیره شد. آب دهنش رو قورت داد و بعداز مکث کوتاهی که برای مرتبکردن افکارش بود گفت: «من-منظورت چیه؟»
جیمین نگاه جدی و خشکش رو به چشمهای هوسوک دوخت. هیچ تردیدی برای کاری که میخواست بکنه نداشت. برای پادشاهاش و برای کشورش باید این کار رو میکرد. حتی اگر ته دلش، از خودش بابت زجردادن رفیقش متنفر میشد.
YOU ARE READING
𝖛𝖆𝖒𝖕𝖎𝖗𝖊 𝖕𝖗𝖊𝖞 «vkook»
Fanfictionمولتیشات Vampire prey (تکمیل شده) افسرجئون زندگی عادی و بیدردسری داشت. حداقل تا قبل از دیدن اون مرد مرموز که ادعا میکرد از کشوری به اسم دوریات، که وجود خارجی هم نداشت اومده و 326 سالشه. ورود جونگکوک به اون دنیای عجیبوغریب تمام زندگیش رو دستخوش...