غاری که در دل کوه مخفی شده بود، با وجود تاریکیِ وهمانگیزش، زیبا بهنظر میرسید.
البته شاید دلیلش بانوی زیبایی بود که درون اون زندگی میکرد. انرژی زیاد و بینظیرش، برای خونآشامی مثل سوهیوک یک معجزه بود.
«بانوی من! چه نقشهای داری عزیزم؟»
سوهی لبخندی زد و پیرهن حریر بلندش رو از روی پاهای کشیدهاش کنار زد.
«نشان مروارید گم شده! و تو میدونی که بدون اون نشان... نمیتونی جانشین کیم تهیونگ بشی!»
سوهیوک پوزخندی زد و نگاهش رو از اون زن مرموز گرفت. عاشقش بود؛ ولی نمیتونست منکر شیطان بودنش باشه.
«و کی اون نشان رو از دست داد؟ اگر تو حواست رو جمع میکردی و ملکه چیزی از نقشههامون نمیفهمید، الان اون نشان توی دستهای من بود و خدای آسمانها من رو بهعنوان پادشاه
انتخاب میکرد.»سوهی ابرویی بالا انداخت و متقابلاً پوزخند زد.
«اونی که برای تصاحب قدرت عجله داشت تو بودی احمق! وگرنه میتونستیم مرگ ملکه رو بر اثر زایمان جلوه بدیم و بگیم بچهاش هم مرده به دنیا اومده. تو همه چیز رو نابود کردی و حالا... تنها راهی که برامون باقی مونده جنگیدنه!»
سوهیوک از جاش بلند شد و درحالی که نوک انگشتهاش رو به دیوارهی سنگی غار میکشید، سمت سوهی رفت.
«تو... میدونی نشان مروارید کجاست، درسته؟»
زن خندهی مستانهای کرد و موهای بلندش روی کمرش تاب خورد.
«فرشتهی مرگ... اون کسیه که نشان مروارید رو پنهان کرده! و احتمالاً حالا که ملکه برگشته... کیم تهیونگ هم قویتر میشه!»
سوهیوک نیشخندی زد و با گرفتن کمر زن، اون رو به خودش چسبوند. روی لبهای قرمز و خوشطعمش لب زد: «به افراد بگو آماده باشن. این یک شورش تاریخی خواهد بود!»
****
جونگکوک به سختی لبهاش رو از بین لبهای خونآشام آزاد کرد و با نفسنفس زمزمه کرد: «هی هی آروم باش! منظور اون مرد بالدار چی بود؟ من قراره بمیرم؟!»
تهیونگ دوباره لبهای پسر رو اسیر لبهای خودش کرد و با شدت بیشتری بوسیدش. گردن جونگکوک مدام از تخت فاصله میگرفت و پلکهاش با هر گازی که از لبهاش گرفته میشد، روی هم فشرده میشد.
نفس کم آورده بود و سنگینی بدن تهیونگ داشت هورمونهاش رو به مبارزه طلب میکرد. سروصدای جنگ درونیاش، با رها شدن لبهاش کمی آروم گرفت؛ اما بلافاصله صورت تهیونگ توی گردنش فرو رفت و پوست نازک زیر گوشش رو گاز گرفت.
YOU ARE READING
𝖛𝖆𝖒𝖕𝖎𝖗𝖊 𝖕𝖗𝖊𝖞 «vkook»
Fanficمولتیشات Vampire prey (تکمیل شده) افسرجئون زندگی عادی و بیدردسری داشت. حداقل تا قبل از دیدن اون مرد مرموز که ادعا میکرد از کشوری به اسم دوریات، که وجود خارجی هم نداشت اومده و 326 سالشه. ورود جونگکوک به اون دنیای عجیبوغریب تمام زندگیش رو دستخوش...