sticking plaster

221 70 153
                                    


<چسب زخم>

جیسونگ به زور پسر بلندتر جلوی یکی از آمبولانس‌ها ایستاده بود و خود هوانگ بعد از کش رفتن یه چسب زخم از وسایل توی آمبولانسی که به امون خدا ول شده بود، جلوش ایستاد.
"دستت رو بده بهم"
پسر کوتاه‌تر واقعا اعصاب نداشت و هرلحظه ممکن بود بزنه به سیم آخر. با اخم کمرنگی پوف کشید و گوشه‌‌ی چشمش رو خاروند.

"می خوای چیکار کنی سرگرد؟"
هیونجین بدون توجه به اخم روی صورت پسر کوتاه‌تر دستش رو دراز کرد و بعد از گرفتن ساعد جیسونگ، اون رو بالا آورد.
گوشه‌ی چسب زخم رو بین دندون‌هاش نگه داشت و بعد از کندن کاغذ روش، چسب رو دور زخم گوشه‌ی ناخن جیسونگ پیچید.

"مگه خودت نبودی که نمی‌گفتی نباید دست‌هامون رو زخم کنیم؟ فرمانده‌ات گفته بود..."
"می‌تونه بره به درک"
ابروهای پسر بلندتر بالا پریدن. دست جیسونگ رو رها کرد و کنارش ایستاد و نگاهش رو به تلاش آتش‌نشان‌ها برای خاموش کردن آتیش طبقه‌ی ششم دوخت.

"عجیبه"
"چی عجیبه؟"
"این که این همه عصبی شدی. نباید به خاطر اینکه سالم بیرون اومده خوشحال باشی و بری کنارش تا دستورهاش رو دریافت کنی؟"

صدای پوزخند پسر کوتاه‌تر باعث شد سرش رو به سمتش برگردونه. جیسونگ در حال مالیدن شقیقه‌هاش بود. چند ثانیه‌ای با چشم‌های بسته استخون کنار گیجگاهش رو فشار داد و چشم‌هاش رو باز کرد.
"اگر توقع داره برم 'دستورهاش رو دریافت کنم' باید اول از همه شبیه یه فرمانده‌ی کوفتی رفتار کنه. نه اینکه مثل یه نوجوون تازه به بلوغ رسیده لجبازی کنه و هر لحظه منتظر یه فرصت برای کشتن خودش باشه"

جیسونگ گوشه‌ی ناخنش رو زیر چسب زخمی که دور انگشتش پیچیده شده بود انداخت و چسب رو باز و روی زمین پرت کرد. انگشت زخمی‌اش رو به سمت دهنش برد و گوشه‌ی زخم رو بین دندون‌هاش گرفت. کشید و به خاطر طعم مزخرف چسبی که روی انگشتش مونده بود اخم کرد.

هوانگ با گوشه‌ی کفشش چسب زخم افتاده روی زمین رو بازی داد و دست‌هاش رو پشت کمرش زد و بعد از برداشتن قدمی، چرخید و جلوی پسر کوتاه‌تر ایستاد. کمرش رو کمی خم کرد تا چشم‌هاش هم سطح چشم‌های هان قرار بگیرن و زبونش رو بین دندون‌هاش گیر انداخت.

نگاهش به قدری نافذ بود که سرگرد ژاپنی چشم‌هاش رو بچرخونه تا از زیر نگاهش در بره.
"دوستش داری؟"
هیونجین بعد از خیره شدن به نم اشکی که ته چشم جیسونگ نشسته بود، بدون حس پرسید. چشم‌‌های پسر کوتاه‌تر برای لحظه‌ای لرزیدن و بعد از نفس عمیقی، دوباره به همون نگاه ثابت برگشته بود.
"چطور؟"

هیونجین کمرش رو صاف کرد و به چسب زخمی که کف کفشش چسبیده بود پوزخند زد.
"فقط اینطوری به نظر رسید. اگر دوستش داری..."
خندید و قدمی عقب رفت. باید به فرمانده‌اش سر می‌‌زد و راضیش می‌کرد که هرچه سریع‌تر برای زخم روی شونه‌اش به بیمارستان بره و بیخیال درست کردن وضعیت اینجا بشه.
"برو به وضعیتش برس. به نظر می‌رسه دوست پسرت داره از درد کمر بیهوش می‌شه"

dance under bullets(chanho/hyunsung)Where stories live. Discover now