pinky promise

198 60 120
                                    

<قول انگشتی>


"دقیقا قراره چیکار کنیم فرمانده؟"
مینهو در حالی که توی بالگرد، رو به روی کریستوفر نشسته بود، پرسید. می‌دونست که مرد بزرگ‌تر ترجیح می‌ده تا کامل نشدن برنامه‌هاش، اون‌ها رو با کسی در میون نذاره اما نیاز داشت که بدونه. نیاز داشت بدونه که قراره چه اتفاقی بیوفته. جدا از خودش، داشت جیسونگ رو هم وارد این بازی می‌کرد و اگرچه که زندگی خودش ارزش چندانی نداشت، ولی دوست نداشت اون پسر بیچاره دستی دستی خودش رو بدبخت کنه.

نگاه فرمانده‌ی کره‌ای از روی زمین برداشته شد و به چشم‌های مرد کوچک‌تر دوخته شد. سرمای توی چشم‌هاش و بی‌حسی توشون، چند روزی بود که قلب مینهو رو پاره پاره می‌کرد و براش انرژی‌ای باقی نمی‌ذاشت. براش عجیب بود. نمی‌تونست این حجم از کنترلی که کریستوفر روی خودش داشت رو درک کنه. لحظه‌ای احساساتش به قدری سنگین بودن که شونه‌های مینهو هم زیر وزنشون خم می‌شد و ثانیه‌ی بعد تمام اون احساسات ناپدید شده بودن. کدوم یکی واقعی بود؟ کریستوفری که می‌بوسیدش و می‌گفت ازش محافظت می‌کنه و یا این مردی که با چشم‌های بی‌حس رو به روش نشسته بود و سرد نگاهش می‌کرد؟

مینهو با این نگاه‌های سرد غریبه بود. وقتی فهمید که دوباره قراره مرد بزرگ‌تر رو ببینه، با خودش عهد بسته بود که دیگه نذاره خاطرات و احساسات گندیده‌ی ته قلبش، باعث لرزیدن و سست شدنش بشن. اون اوایل خوب کنار اومد. با پررویی تیکه پروند و اعصاب فرمانده‌ی کره‌ای رو خش انداخت اما همه چیز خراب شد.
چطوری می‌تونست باز هم تظاهر کنه هیچ چیز یادش نمیاد، اون هم وقتی که با هربار دیدن زخم روی دست فرمانده به یاد اتفاقات بینشون می‌افتاد؟

آه کوتاهی کشید و منتظر به مرد بزرگ‌تر خیره شد. کریستوفر دست راستش رو بالا آورد و گوشه‌ی پلکش رو آهسته خاروند.
"هنوز مطمئن نیستم لی"
"مطمئن نیستی اما همین الانش هم توی راه انجام دادنش هستیم. باید بهم بگی قراره چی بشه، دقیق و با جزئیات، تا بدونم باید چیکار کنم"

فرمانده‌ی کره‌ای چند ثانیه‌ای ساکت موند و بعد با تسلیم، پوف کوتاهی از بین لب‌هاش خارج شد. دستش رو توی جیب جلیقه‌ی ارتشی توی تنش سر داد و بعد از بیرون کشیدن چاقوی جیبی تا شده، اون رو سمت مرد کوچک‌تر گرفت.
مینهو با دیدن چاقوی شکاری کلمبیایی، ناخواسته لبخند کوچیکی زد. دستش رو دراز کرد و بعد از گرفتن دسته‌ی چاقو، تیغه‌اش رو کامل باز کرد و سلاح رو توی نور بررسی کرد. دلش برای این چاقو تنگ شده بود. فکر می‌کرد بعد از اون انفجار توی هتل، قرار نیست هیچ وقت چاقوی اهدایی کریستوفر رو دوباره ببینه اما مرد بزرگ‌تر به طریقی، دوباره اون رو بهش برگردونده بود.

لبخندش پررنگ‌تر شد و انگشت‌هاش رو دور دسته‌ی مشکی رنگ حلقه کرد
"از کجا پیداش کردی؟"
فرمانده‌ی کره‌ای بدون توجه به سوال مرد کوچک‌تر، شروع به توضیح دادن نقشه‌اش کرد
"پلن کلی رو که می‌دونی"
لبخند روی لب مرد دورگه پاک شد. گوشه‌ی آستین لباس مردونه‌‌اش رو تا روی انگشت‌هاش پایین کشید و بدون توجه به اینکه لباسش کثیف می‌شه، شروع به تمیز کردن چاقوی توی دستش کرد.

dance under bullets(chanho/hyunsung)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin