don't call my name

198 56 106
                                    

<اسمم رو صدا نکن>

"شونه‌هات رو بده جلو لی"
دست‌های مرد کوچک‌تر با پیچیدن صدای فرمانده‌ی کره‌ای توی گوشش لرزید و تیر، با فاصله، از کنار آدمک هدف رد شد
"وگرنه اینطوری خطا می‌زنی"
مینهو ندیده هم می‌تونست پوزخند روی لب‌های کریستوفر رو حس کنه. تفنگ توی دستش رو حرصی روی میز جلوش گذاشت و چشم‌هاش رو روی هم گذاشت تا آرامشش رو حفظ کنه. قطعا نمی‌خواست توی زمین تمرین تیراندازی، جایی که همه کریستوفر رو می‌شناختن، سرش داد بکشه. نمی‌خواست توجه‌ها رو به سمت خودش بکشه

برگشت و دست به سینه شد. به چشم‌های سرد مرد بزرگ‌تر زل زد و از پوزخندش تقلید کرد. توی دلش آشوب بود‌. از همین صبح، وقتی که حرف‌های فرمانده رو شنیده بود، ذهنش بیشتر از همیشه وسط یه گردباد گیر افتاده بود. کریستوفر چه شکلی می‌خواست بندش بزنه؟ چه شکلی می‌خواست تیکه‌های شکسته‌ای که خود مینهو باعث خرد شدنشون بود رو، دوباره به هم وصل کنه؟
پلک محکمی زد تا حواسش سر جاش برگرده. اگر مرد بزرگ‌تر دلش می‌خواست سر به سرش بذاره، فرمانده‌ی دورگه هم قرار نبود ساکت بشینه

ابرو بالا انداخت و کمرش رو به میز پشت سرش تکیه داد
"به خاطر این بود که حواسم رو پرت کردی... وگرنه می‌دونی که هیچ چیزی از زیر دستم در نمی‌ره"
مرد بزرگ‌تر قدمی به جلو برداشت و باعث شد مینهو برای فرار از برخورد بدنشون، بالا تنه‌اش رو عقب بکشه. هنوز لب‌هاش به خاطر بوسه‌ای که خودش سر صبح از لب‌های فرمانده دزدیده بود، گزگز می‌کردن
دست‌های کریستوفر به سمت کمرش اومدن اما نگهش نداشتن. روی هوا، درست کنار پهلوهاش، متوقف شدن و انگشت‌هاش هوا رو نوازش کردن.

"همیشه‌ شونه‌هات رو عقب می‌کشی به خاطر همین تیرت خطا می‌ره"
نکته‌ای که ده سال پیش هم بهش یادآوری شده بود، دوباره گفته شد و مینهو با پخش شدن خاطره جلوی چشم‌هاش لبخند زد
"با تفنگ‌ها حال نمی‌کنم. دوست دارم تیغه رو توی دستم داشته باشم و گرمی خون رو روی انگشت‌هام حس کنم. این بزدل بازی‌ها به هیجانم نمیارن"

اینبار انگشت‌های فرمانده بیخیال نوازش هوا شدن و روی پهلوهای مرد کوچک‌تر نشستن. فرمانده‌ی ژاپنی امروز صبح از بین لباس‌های توی کمد کریستوفر، تونسته بود به زور یه پیرهن مردونه‌ی مشکی پیدا کنه و بپوشه. فرمانده نمی‌خواست به این اعتراف کنه اما لباسش به خوبی روی تن مرد نشسته بود
"دیشب که خیلی خوب با تفنگم حال کردی"
صداش آروم، زمزمه مانند و پر از تمسخر بود. نگاه سردش اما به طرز عجیبی قلب مینهو رو گرم کرد. لبخندش بزرگ‌تر شد و بدنش رو جلو کشید تا بین دست‌های مرد بزرگ‌تر جا بگیره

"آره، بهم خوش گذشت‌... ولی باز هم ترجیحم تیغه‌هان. چاقو..‌"
اینبار فرمانده‌ی کره‌ای هم خندید
"می‌دونم لی. می‌دونم. زخم روی دستم هر روز بهم یادآوری می‌کنه. جدا از اون، دشمنی که تفنگ دستشه صبر نمی‌کنه تا تو به یه متریش برسی و بتونی با چاقوت بهش حمله کنی. سرت رو از فاصله صد متری نشونه می‌گیره. نمی‌تونی چون از تیغه‌ها خوشت میاد و صرفا یه دیوونه‌ای، بیخیال درست شلیک کردن بشی"

dance under bullets(chanho/hyunsung)Where stories live. Discover now