<خیانت>
"میدونی اشتباهت کجاست سرگرد؟"
اشتباه؟ با بیحوصلگی سر تکون داد و به غلات صبحانهی شناور توی شراب برنج چشم دوخت
"اینکه فکر میکنی من از فرمانده لی خوشم میاد"هوانگ توقع نداشت که بعد از شنیدن این جمله چشمهاش گرد بشه اما خب، واقعا تعجب کرد. آرنجهاش رو از روی زانوهای پسر کوتاهتر برداشت و به پشتی صندلی تکیه داد. یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و بعد پرسید:
"پس از کی خوشت میاد؟"لبخند روی لبهای جیسونگ پیدا شد. کاسهی نیمه پر رو کنار دستش روی میز گذاشت و به جلو خم شد تا فاصلهی کم صورتهاشون رو حفظ کنه.
"خب اصلا برای چی فکر میکنی که باید از کسی خوشم بیاد؟ از چیزی که فکر میکردم رمانتیکتری سرگرد!"
لبخند روی لبش به قدری اعصاب خرد کن بود که باعث بشه هیونجین اخم کنه و یه جورایی بهش بربخوره"تا همین چند دقیقهی پیش به خاطر آسیب دیدن فرماندهات غمباد گرفته بودی، شبیه همسر سربازهایی که از جنگ برگشتهان. بعد بهم میگی که دوستش نداری؟ همیشه برای کسایی که دوستشون نداری این شکلی نگران میشی؟"
"اوه... تو هم آسیب ببین و اون موقع برات این شکلی نگران میشم"
چیش کوچیکی از بین لبهای هوانگ فرار کرد و سرش رو به سمت چپ چرخوند تا از نگاه خیرهی جیسونگ آزاد بشه"ولی خب دوستش داشتم"
این جمله که بعد از حدود یک دقیقه گفته شد، باعث شد نگاه هیونجین دوباره به سمت جیسونگ برگرده. چشمهای پسر کوتاهتر خمار شده بودن و رگههایی از مستی توی صداش پیدا بود
"داشتی؟"
"به زندگی عاشقانهی من علاقهی زیادی داری هوانگ"
صدای آمیخته با تمسخر جیسونگ به قدری روی اعصاب هیونجین رفت که پاهای سرگرد ژاپنی رو از روی پاهای خودش پایین بندازه و از روی صندلی بلند بشه تا آشپزخونه رو ترک کنه.قبل اینکه بتونه قدمی برداره، مچ دستش گرفتار انگشتهای پسر کوتاهتر شد
"باشه باشه، بهت برنخوره. بشین"
وقتی هوانگ حرکتی نکرد، خود جیسونگ از روی میز پایین پرید و با فشار دادن شونههای پسر بلندتر، اون رو مجبور به نشستن روی صندلی کرد
"فکر کنم... فکر کنم حدود هشت سال پیش بود"
دیگه روی میز ننشست. به جاش به سمت یخچال رفت و بعد از برداشتن یه بطری شراب برنج دیگه، درش رو باز کرد و کمی نوشید"در واقع از همون ده سال پیش میشناسمش. از همون جنگ بین کره و ژاپن"
هیونجین نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده پس فقط سرش رو روی میز گذاشت و گوش داد
"ولی خب بعد دوسال فهمیدم که دوستش دارم. بهش هم گفتم ولی زیادی غرق بود"
"غرق مقامی که با اون شکلی بازی کردن با چان هیونگ گیرش اومد؟"
جیسونگ نیشخندی زد و نگاهش رو از هوانگ گرفت و به بطری توی دستش داد. این فرمانده و سرگردش هیچ وقت قرار نبود بیخیال زخم زبون زدن در مورد کاری که مینهو کرده بود بشن، مگه نه؟
YOU ARE READING
dance under bullets(chanho/hyunsung)
FanfictionOngoing به افکارش پوزخند زد و وقتی سردی فلز نوک اسلحه رو پشت سرش حس کرد، ثابت ایستاد. جواب سوالش کاملا واضح بود. لی مینهوی قدیمی عاشق شده بود و به خاطر ناراحتی از دست معشوقهاش چند شب نخوابیده بود و حالا هم نزدیک بود به همین خاطر بمیره. شبیه یه پایا...