happy ending

174 59 74
                                    

<پایان خوش>

ده سال پیش

"باید شونه‌هات رو یه کم به جلو متمایل کنی مینهو"
صدای پسر بزرگ‌تر باعث شد تفنگش رو پایین بیاره و لبخند بزنه.
"هیچ وقت نتونستم با تفنگ‌ها کنار بیام"
قدمی به جلو برداشت و خاک روی شونه‌ی سرگرد کره‌ای رو تکوند
"تازه برگشتی؟"
کریستوفر سرش رو تکون داد و به صدای نرم پسر کوچک‌تر لبخند زد
"نه‌... چند ساعتی می‌شه"

دروغ می‌گفت. به محض رسیدنش سراغ مینهو رو گرفته و وقتی که فهمیده بود مشغول تمرین کردنه، به سمت محوطه‌ی تیراندازی اومده بود. احتمالا چهره‌ی خسته‌اش و خاکی بودن لباس‌هاش به راحتی دروغش رو لو می‌دادن اما براش مهم نبود. فقط دلش برای پسر کوچک‌تر تنگ شده بود و می‌خواست ببینتش
"خسته نباشی"
لبخند سرگرد ژاپنی نرم بود. سرش رو به سمت شونه‌ی راستش کج کرده و موهای مشکی کوتاهش روی پیشونیش ریخته بودن

"من نبودم اذیتت نکردن؟"
انگشت‌هاش بالا اومدن تا موهای ریخته شده روی پیشونی پسر رو کنار بزنن اما توی هوا مشتشون کرد و دستش رو پشت گردن خودش کشید.
"به نظرت کسی جرات داره من رو اذیت کنه؟"
ابروی بالا رفته‌ی مینهو باعث شد پسر بزرگ‌تر بخنده و با سر تاییدش کنه
"نه... کسی نمی‌تونه بهت چیزی بگه"
"البته که نمی‌تونن. اگه چیزی بگن شب می‌رم بالا سرشون و خدمتشون می‌رسم"

"اشتباه نکن مینهو، نمی‌تونن بهت چیزی بگن چون می‌دونن با منی"
لحن پر از شیطنت سرگرد بزرگ‌تر باعث شد مینهو هم لبخند بزنه و با شیطنت، خشاب تفنگش رو پر کنه
"خیلی خودت رو دست بالا می‌گیری سرگرد"
کریستوفر دست‌هاش رو روی شونه‌های پسر کوچک‌تر گذاشت و چرخوندش تا رو به هدف قرار بگیره. بدنش رو از پشت بهش نزدیک کرد و دست‌های مینهو رو بالا آورد و حالتش رو درست کرد

"انقدر حرف نزن مینهو، آماده‌ی تیراندازی شو"
"من خودم یه سرگردم آقای محترم. نیازی ندارم یادم بدی چطوری تیراندازی کنم"
"اوه... مطمئنی؟"
مینهو چشم‌هاش رو چرخوند و بعد از محکم کردن دستش زیر تفنگ، شلیک کرد. شونه‌هاش به خاطر لگد تفنگ به عقب پرت شدن و به بدن سرگرد بزرگ‌تر برخورد کردن. دست‌های کریستوفر به سرعت دور کمرش حلقه شدن و صداش، کنار گوش مینهو پیچید

"شلیکت به هدف ننشست. جدا از اون... چطور سرگردی هستی که نمی‌تونی لگد تفنگ رو مهار کنی؟"
پسر کوچک‌تر شونه‌هاش رو تکون داد تا از آغوش سرگرد کره‌ای بیرون بیاد، هرچند که دلش نمی‌خواست. دوست داشت اجازه‌اش رو داشته باشه و برای چند دقیقه‌ی دیگه بین بازوهای پسر بزرگ‌تر بمونه
به محض تکون خوردن شونه‌هاش و تلاشش برای بیرون اومدن از آغوش چان، دست‌های مرد به سرعت از دورش باز شدن و خودش قدمی عقب رفت

"هیچ وقت با تفنگ‌ها کنار نیومدم. بهت که گفتم..."
مینهو غر زد و وقتی که لبخند کم کم راه خودش رو به لب‌های سرگرد بزرگ‌تر باز کرد، همراهش خندید
"ترجیح می‌دم چاقوم توی دستم باشه. یه تیغه‌ی مشکی رنگ فولادی و تیز، دسته‌ی پلاستیکی مشکی"
"شبیه کسایی حرف می‌زنی که می‌خوان برن شکار. مگه می‌خوای خرس پوست بکنی؟"
"نه..‌. ولی تا حالا یکی رو با چاقو کشتی؟"

dance under bullets(chanho/hyunsung)Where stories live. Discover now