هردو از شدت خستگی عرق کرده بودن. وویونگ زودتر تسلیم شد و شمشیرشو انداخت.« واقعا خستم. دیگه نمیتونم. سرم درد میکنه.»
سان به غرغرهای پی در پی وو لبخند زد.
« مشکلی نیست. فکر میکنم برای امروز کافی باشه»
وویونگ با شیطنت نزدیکش شد. روی پنجه های پاش بلند شد و صورتشو جلوبرد. با ابروهای بالا رفته و لحن خنده داری گفت:
« الان داری میخندی؟»
لبخند سان عمیق تر شد. اما پاسخی نداد. همونطور ایستاد تا ولیعهد هرکاری دلش میخواد انجام بده. وویونگ دستشو بالا اورد و انگشت اشارشو توی چال گونه ی راستش فرو کرد.
« چرا هر چیزی که مربوط به توعه انقدر خاصه؟ اینا چیه رو گونت؟»
سان با لحن ملایمی جواب داد:
« هرموقع میخندم اینجوری میشه.»
وو صورتشو نزدیکتر برد. جوری که نفس های سان رو روی صورتش حس میکرد. در حالیکه صورتشو نوازش میکرد گفت:
« خب پس بیشتر بخند »
و بعد گفتن این جمله بوسه ای روی گونه ی سان کاشت.
چشمهاشو باز کرد و با سقف تیره ی اتاقش روبه روشد. این دیگه چی بود؟ رویا یا توهم؟ مطمئن بود هیچی ننوشیده پس این رویای عجیب چی میگفت؟
نفس عمیقی کشید و ضربان قلبشو آرومکرد. سعی میکرد به اون لحظه فکر نکنه اما اون تصویر همش توی مغزش تکرار میشد.اینکه وویونگ صورتشو نوازش میکنه و بعد میبوسه. کلافه دوباره چشمهاشو بست اما نتونست بخوابه. حال خوشی نداشت. تصمیم گرفت خودشو سرگرم کنه. به سر گربه دستی کشید و از روی تخت بلند شد. روی هم یک ساعت هم نتونسته بود بخوابه و حالا بدون اینکه خستگی در کرده باشه باید چند ساعت زودتر روزشو شروع میکرد.
لباس هاشو پوشید و از اتاقش خارج شد. از پله ها پایین اومد و متوجه شد یونجی هم بیداره. اون زودتر حضور سان رو حس کرده بود.« چرا نخوابیدی؟»
سان نفس عمیقی کشید:
« خوابم نمیبره»
« خوابت نمیبره یا نمیخوای بخوابی؟»
اون زن زیرکی بود. در این شکی نبود. سان جوابشو نداد. گذاشت هرجور که دوست داره فکر کنه.
« دوست داری برات بشمارم؟ فقط ۹ روز وقت داری»
سان روبه روی یونجی نشست. یونجی از بالای کتابی که دستش بود نگاهش کرد.
« چی شده؟ قبلا علاقه ای به هم صحبتی با من نداشتی؟»
« راستش هنوز هم ندارم. اما باید بدونم. ذهنم پر از سوال های بی جوابه که پاسخشون پیش توان»
VOCÊ ESTÁ LENDO
The Legend of the moon
Fantasia۲۰ سال پیش پس از جنگ شدیدی که بین دو سرزمین همسایه صورت گرفت، همه ی اهالی سرزمین ماه با یک طلسم پشت دروازه زندانی شدن. وویونگ شاهزاده ی سرزمین نور روز تاجگذاریش بعنوان ولیعهد با پسر مرموزی ملاقات کرد که اصلا شبیه خودشون نبود.