Ch12: 16-23 January

45 4 140
                                    

فیلیکس از پشت دیوار به اتاق مدیر نگاه می کنه.
-یادمه اون باری که رفتیم دفتر، زیر میز یه قسمتی دیدم که فیلم های دوربین های مداربسته رو نگه می دارن...
اینار که دست به جیب پشت سرش ایستاده بود، سر تکون داد.

فیلیکس برگشت و بهش نگاه کرد: خب، نقشه چیه؟
-نقشه ی من این بود که نقشه ی تو رو دنبال کنم.
فیلیکس اخم کرد: چرا همش من باید ایده بدم؟ همکاری کن خب. زود باش، فکر کن.

فیلیکس انگشت هاشو روی شقیقه هاش گذاشت و شروع به فکر کردن کرد.
اینار هم به تقلید از اون انگشت هاشو روی شقیقه هاش گذاشت و فکر کرد.

-هممم...

فیلیکس: می تونیم یواشکی وارد شیم؟..
-فکر نمی کنم. مدیر همیشه اونجاست.
-یکی صداش کنه یکی وارد شه...
-فکر نمی کنم مدیر فقط چون یکی از ما صداش زده از دفترش بیرون بیاد...
-اَه راست میگی ها...

به فکر کردن ادامه دادن.

فیلیکس: بلخره دستشویی که میره.
-یعنی ما منتظر دستشویی رفتنش بمونیم؟
فیلیکس با حرص گفت: نمی دونم تو هم یه چیزی بگو دیگه!
-دارم سعی می کنم!
-بهت فشار نیاد یه وقت!
-تنها کسی که داره بهش فشار میاد تویی.

فیلیکس غر زد و دندون هاشو روی هم فشار داد.
اینار سرگرم شده و راضی خندید.

همزمان ساکت شدن، انگار یهویی یه فکری به سرشون زده باشه.
فیلیکس: فکر کنم بدونم چطوری بریم اونجا!..
-همونجوری که همیشه میریم...

-یالا! موهامو بکش یا یه کاری کن!
اینار در حالی که به اطاعت از فیلیکس، موهاش رو می گرفت گفت: اوکی ولی بحث مون سر چیه؟

-آمم مثلا... مثلا...
اینار نیشخند زد: بهت گفتم قدکوتاه؟
فیلیکس اخم کرد: من هنوز دارم رشد می کنم!
اینار تک خنده ای کرد: تو هیفده سالته و قدت به زور 160 هم نمی شه. صد در صد مطمئنم بیشتر از پنج سانت رشد نمی کنی.

فیلیکس چشماش رو چرخوند و یقه ی اینار رو گرفت: فقط چون قد بلندی فکر نکن می تونی اینجوری بهم قلدری کنی-
-مگه دقیقا به خاطر این نیست که قدبلندم؟
-آره دیگه خودت حق منو خوردی!
-تقریبا تمام زندگیم بسکتبال بازی می کردم، چه انتظاری داری؟
-ول کن قضیه رو حالا! مثلا به هم پریدیم دیگه!
اینار از بالا نگاهش کرد و نیشخند زد: خیلی خب. بیشتر سروصدا کن، کوتوله.

***

ده دقیقه طول نکشید که اینار و فیلیکس با دعوای فیک شون وسط راهروی سال اولی ها، به دفتر فرستاده شدن.

هر دو روی مبل روبروی مدیر نشسته بودن.
فیلیکس با موهای به هم ریخته و آینار با یقه ی شُل.
مدیر بی حوصله به اون دوتا نگاه می کرد و دست هاشو روی میز به هم قفل کرده بود.

فیلیکس نیم نگاهی به دسته ی فیلم های زیر میز انداخت. فاصله شون تقریبا اندازه یه دست بود...

Soulmate✩°。⋆⸜ BLWhere stories live. Discover now