Ch6: His green eyes

39 9 35
                                    

قسمت ششم: چشمهای سبزش

***
دوربین فیلیکس رو نشون میده، با نی از یه لیوان می نوشید و ایرپاد توی گوشش بود. اون نوشیدنی فقط آبمیوه بود. اون هنوز زیر سن قانونیه.
زاویه رو به بالا میبره و نشون میده که روی یه توالت فرنگی نشسته، یه پا رو روی اون یکی انداخته و دفتر بغلشه.

روی ویدیو نوشته بود:
«تکالیفم رو توی دستشوییِ پارتی انجام میدم چون توی زندگیم تعادل دارم.»

لیوان رو جفتش میزاره و خودکار رو بین لب هاش میزاره و ژست میگیره. زاویه فکش رو به رخ میکشه و چشمکی به دوربین میزنه.
ریسه ها و چراغ های پارتی حتی از کناره ها هم دیده میشدن.
***
روز چهارشنبه ست.
بعضی دانش آموز ها توی کلاس هاشون نشستن و باهمدیگه وقت می گذرونن.
شوخی میکنن، سر به سر همدیگه میزارن. خوراکی هاشونو میخورن و در حالی که آبمیوه شون رو سر میکشن به صندلی هاشون تکیه میدن.
حتی یکی با همین کار با صندلی افتاد زمین و دوست هاش بعد از حسابی خندین، بهش کمک کردن بلند بشه.

مثل همیشه، راهرو ها شلوغه و همه پیش کمد هاشون جمع شدن یا راه میرن.
یه تخته ی قهوه ای تقریبا بزرگ روی دیوار راهروی اصلی آویزون هست. معمولا خبر های مهم و تبلیغات گروه های مختلف مدرسه اینجا اویزون میشه تا همه ببینن.

«تیم برنده ی مدرسه ی استارلند، تیم چاین است!»
«چاین برنده ی مسابقات مدرسه شد.»
«چاین به مسابقات منطقه ای خواهد رفت.»
یه دست کوچیک یکی از این برگه هارو همونطور که اویزون بود توی مشتش مچاله می کنه.
فیلیکس برگه رو میکَنه و به چهار قسمت تقسیمش میکنه.

-تاین پقنده ی موسابقات شود آره جون مادرت.
دو تا برگه ی دیگه رو هم پاره می کنه و توی سطل آشغال نزدیکی میندازه و بالاش یه تف هم میندازه.
دقیقا همون موقع دو نفر که میشناخت و دوستاش بودن از کنارش رد شدن و سلام کردن و اون جوری که انگار هیچ کاری نکرده، با لبخند براشون سر تکون داد و دهنشو با مچش پاک کرد.

با شنیدن صدای نوتیف گوشیش، همینطور که در حال چک کردنش بود به سمت مخالف اون ها میره و پله هارو یکی دو تا بالا میره تا به طبقه سوم برسه.
وقتی سرش رو بالا اورد با دیدن صحنه روبروش، عصبانیت توی چشماش حلقه زد.
حتما الان باید اینارو میدید؟ اَه...

گروه چاین روی پله ها نشسته بودن و صحبت می کردن و سیگار می کشیدن.
معلم ها چنین وقتی توی اتاق استراحت هستن.
این گروه مثل همه ی تیم های بسکتبال پنج نفره بود. لیدر این تیم آشر بود که در صورت کلی هم رئیس گروه بود.
با دیدن فیلیکس چند نفرشون سوت کشیدن و خندیدن. آشر نیشخندی زد و روبروی فیلیکس ایستاد.
-سلام موش کوچولو...

با اینکه همه از این گروه میترسیدن و ازشون دوری میکردن و حتی اجازه میدان بهشون قلدری کنن، فیلیکس از اونها نمی ترسید و با سردی به آشر نگاه می کرد. همین هم باعث میشد آشر بیشتر خوشش بیاد.
در حالی که به فیلیکس خیره شده بود، پکی از سیگارش کشید. حداقل پونزده سانتی ازش قدبلندتر بود.

Soulmate✩°。⋆⸜ BLWhere stories live. Discover now