Ch7: His black eyes

32 7 14
                                    

خاویر لبخند زد و سر تکون داد: آره. از کجا فهمیدی؟
-یه چیزایی شنیده بودم... ولی چیزی نمیدونم.
خاویر با لبخند نفس عمیقی کشید و ارنج دست سالمش رو روی دسته ی صندلی گذاشت.
-خب اینطور بگم برات که این دوست سرسخت من، چند سال پیش یه تصادف خیلی شدیدی داشته. ولی انقدر سگ جونه که زنده موند.

نگرانی توی چشم ها و صورت فیلیکس معلوم بود: تصادف شدید؟..
خاویر با لبخند غمگینی سر تکون داد و با جدیت بیشتری تعریف کرد: آره. یه تصادف مرگ بار. یه معجزه بود که جون سالم به در برد... هیچوقت یادم نمیره چقدر ترسیده بودم چون اون تقریبا مرده بود.
باورم شده بود که بهترین دوست بچگی هام رو از دست دادم.
اهی کشید و سرشو به چپ و راست تکون داد: ولی اون خیلی سرسخت تر از این حرفاست... بهش افتخار میکنم.

فیلیکس به نشانه ی متوجه شدن، سر تکون داد.
-ولی... چطور؟ خودش رانندگی می کرد؟
-نه. پدرش رانندگی می کرد. به خاطر برف جاده رو ندید. چرخ لیز خورد و بعد هم از پهلو با یه کامیون تصادف کردن.
-این... وحشتناکه...
-آره... پدرش زیاد خوش شانس نبود.
***
-هومم به نظرتون الان پیش همن؟
دخترای شاینز دور هم توی حیاط مدرسه نشسته بودن و به صفحه گروه چت شون نگاه می کردن.
-آره خاویر که پیاممو دید.

-فیلیکس هم دید، الان پونزده دقیقه ای میشه پس فکر کنم نقشه مون گرفت.
***
فلش بک...

-آره فکر کنم کراشش بازیکن یک باشه. همون لیدر تیم.
-آره اسمش خاویره.
چند لحظه ای ساکت میشن و به کارشون مشغول میشن. یهو با لبخند به همدیگه نگاه می کنن.
-شما هم به همون چیزی فکر می کنید که من فکر میکنم؟...
***
-بلخره فیلیکس به کراشش رسید~ مطمئنم همین ملاقات شون شروع رابطه شون میشه.
-دقیقا منم!

-به نظرتون عجیب نیست که فیلیکس بیشتر از 10 ماه روی اون کراش داشت و هیچ حرکتی نزده بود؟
-حداقل اون موقع باز شنگول و سر حال بود. از روز مسابقه تا الان خیلییی داغونه. اصلا به خودش نمیرسه.

-حق داره طفلکی، دست کراشش شکسته. حتما خیلی ناراحته. فیلیکس خیلی دلنازکه.
***
با قدم های اروم به سمت بوفه می رفت.
حرفای خاویر توی ذهنش تکرار میشد.
تصادف شدید... اون تقریبا مرده بود...
این خیلی ناراحتش می کرد، خیلی خیلی زیاد. حس میکرد قلبش با تصور اون اتفاقات و دردی که داشته به درد میاد.

حتما خیلی سخت بوده... که اون اتفاق هارو پشت سر بزاری و به زندگیت که در واقع شانس دومته و هیچکس اینو نمیدونه ادامه بدی...
وقتی فیلیکس، اینار رو تماشا میکرد متوجه شده بود که شخصیت دوستانه و راحتی داره و با دوستاش شوخی میکنه.

توجه کرده بود همیشه هم در حال کش دادن دستا و بدنش هست..
عادتش بود... انگار بدنش همیشه درد میکنه ولی هیچوقت به رو نمیاره.
همونطور که خاویر گفت، ادم سرسختیه.

Soulmate✩°。⋆⸜ BLWhere stories live. Discover now