قسمت پنجم:«شاهزادهی بیمیل»
بیش از ده دقیقه بود که من، بهت زده و متعجب به در بسته شده خیره شده بودم و متوجه نمیشدم چه اتفاقی افتاد.چرا شاهزاده رفت؟
معنی اون جمله چی بود؟
چرا نگاهش انقدر سرد و منزجر بود؟
قبل از اینکه پا به خاک به ژاپن بگذارم، شنیده بودم که شاهزاده رغبت زیادی برای این ازدواج دارن و علارغم ازدواج دیرهنگامشون نسبت به بقیه ولیعهدان پیشین، خودشون اعلام آمادگی برای این امر کردن.
ولی این چیزی که الان من دیدم.. اصلا شبیه چیزی که شنیده بودم نبود..
پوزخندی زدم و دستم رو توی موهام کشیدم و اهمیتی به بهم خوردنشون ندادم..
آخه محض رضای خدا جیسونگ.. تا حالا کدوم یک از شنیدههات درست و حقیقی بود که این یکی هم باشه؟
نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت..
بین تمام پیشبینی ها و نقشه ها، انتظار این یکی رو نداشتم و هیچ "بعدی" به ذهنم نمیرسید..
قبل از اینکه فکر های بیشتر مغزم رو بسوزونه موری رو صدا زدم.
در باز شد و آیری به جای موری وارد شد. عصبی و بیاعتنا غرولند کردم
+ بیا اینارو از سر من باز کندختر ریزنقش با قدم های سریع سمت من اومد و اول پارچهی حریر گیر افتاده بین موها، و بعد به نرمی گیس های اضافی روی سرم رو باز کرد. با سبک شدن و ریختن موهای لختم روی شانهام، نفس عمیقی کشیدم و از حالت صافی که نشسته بودم دراومدم.
لباس رویی ام درآوردم و بلند شدم و درحالی که روی بالشتک پشت میز مینشستم با جدیت گفتم
+ بانو کیمی رو خبر کن و بگو بیادآیری با تعظیم سریع و کوچکی از اتاق بیرون رفت.
دستم رو روی میز گذاشتم و سرم رو بهش تکیه دادم.
مشکل شاهزاده چی بود؟
آه خدایا..
من تا پیش از این واقعه هم دغدغه های فراوانی داشتم، دیگه رفتار غیرقابل پیشبینی یک شاهزاده نباید به اونها اضافه میشد..
- بله بانوی من؟
سرم رو بالا بردم و کیمی رو تعظیم کرده دیدم.
با لحن سردی گفتم
+ بشین- امرتون رو بفرمایید بانوی من
با چشمهای ریز شده بهش خیره شدم
+ چه چیزی رو از من مخفی کردید؟تعللش توی پاسخ دادن، گواه شک درستم بود..
+ نمیخوای چیزی بگی بانو کیمی؟
![](https://img.wattpad.com/cover/368230884-288-k850838.jpg)
YOU ARE READING
Wisteria
Fanfiction𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐌𝐢𝐧𝐬𝐮𝐧𝐠 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐇𝐢𝐬𝐭𝐨𝐫𝐢𝐜𝐚𝐥, 𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥, 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐬𝐭, 𝐄𝐧𝐞𝐦𝐢𝐞𝐬 𝐭𝐨 𝐥𝐨𝐯𝐞𝐫𝐬, 𝐌𝐲𝐬𝐭𝐞𝐫𝐢𝐨𝐮𝐬، 𝐒𝐦𝐮𝐭، 𝐒𝐥𝐨𝐰 𝐛𝐮𝐫𝐧 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝐓𝐡𝐞 𝐎𝐜𝐞𝐚𝐧 روزی که جیسونگ پا به دربار...