Like always

64 24 12
                                    

قسمت پانزدهم: «مثل همیشه»


_ جیسونگ

+بله سرورم؟

_ سوالی ازت دارم..

با کمی تعجب جواب شاهزاده رو دادم.
+بفرمایید سرورم

_ رسمی صحبت نکن. می‌خواستم بدونم تو م‍...

= عالیجناب!
سوال ولیعهد با خطاب قرار دادنش توسط ندیمه‌اش ناتموم موند. شاهزاده گردن کشید و گفت
_ بله

= تکیون اینجاست سرورم.

ولیعهد بدون اینکه سوالی بپرسه به سرعت بلند شد و از اتاق بیرون رفت.

با تعجب بیرون رفتن ولیعهد رو دنبال کردم و با بسته شدن در اتاق، حالا من تنها شخص اونجا بودم..

با یادآوری موضوعی، نگاهم به تندی چرخید و روی چیزی ثابت شد که از اول ورودم به اتاق، چشمم رو گرفته بود.
صندوقچه‌ای که ملکه ایم به عنوان پیشکشی برای شاهزاده هم فرستاده بود.

فنجان چایم که تقریبا خالی بود رو برداشتم و وارسیش کردم. با دیدن گردی مناسبش سری تکون و روی زمین گذاشتمش. خم شدم و با بستن یک چشمم صندوقچه رو به عنوان هدف انتخاب کردم و بعد فنجان رو از بغل، درست مثل یک تیله به سمت صندوقچه هل دادم..

فنجان قل خورد و قل خورد و چند قطره‌ای از محتویات باقی مونده داخلش بیرون ریخته شد تا اینکه با برخورد به صندوقچه، از حرکت ایستاد.

سریع بلند شدم و سمت صندوقچه رفتم. درش رو باز کردم و به محتویات خیره شدم. طبق چیزی که دیگران از یک هدیه انتظار داشتن، تعدادی طاقه مرغوب ابریشم و کشمیر و حریر و مقداری طلا..

صندوق رو به خوبی بررسی کردم تا ببینم چیز مشکوکی پیدا میشه که با ندیدن هیچ چیز، نفس راحتی کشیدم.
با دیدن غلاف جواهرنشانی که برای شمشیر بود، با شک دست بردم و اون رو برداشتم. یاقوتی که روی اون کار شده بود چشمگیرترین عضوش بود. با بددلی داخل غلاف رو کامل نگاه کردم ولی هیچ چیز مشکوکی وجود نداشت..

با شنیدن صدای سریع همه چیز رو سرجای خودش گذاشتم و در صندوق رو بستم. فنجان رو دستم گرفتم و قصد کردم بلند بشم که در باز شد و ولیعهد وارد اتاق شد و همون اول نگاهش رو جای نامعمول من ثابت شد.

فنجان دستم رو بالا آوردم و با خونسردی بدون اینکه به چشم‌های تیره‌اش نگاهی کنم گفتم
+ فنجان از دستم افتاد و برای خودش گشتی توی اتاق شما زد.

ولیعهد با شنیدن این جواب من از روی آسودگی سری تکون داد و دوباره به سرجای قبل خودش برگشت.

فنجان رو که روی میز گذاشتم، نگاهم به دست لرزونم گره خورد. اظطرابی که طی همین چندثانیه کشیده بودم واکنش مشهودی توی بدنم به جا گذاشته بود.

Wisteria Where stories live. Discover now