Tea for two

21 15 0
                                    

قسمت چهاردهم: «چایِ دونفره»

برگ‌های اضافی رو چیدم و خطاب به آیری گفتم
+ بیا این جعبه رو بردار..

آیری جلو اومد و به سختی جعبه‌ی چوبی رو بلند کرد و با غرغر گفت
= سرورم چقدر لجبازی می‌کنین. آخه این کاریه که نامزد ولیعهد باید انجام بده؟!!

بی‌خیال به کاری که از صبح مشغول انجامش بودم ادامه دادم و با بی‌اعتنایی جواب دخترک رو دادم.
+ نامزد ولیعهد هر کاری که حالش رو خوب کنه انجام میده. حالا هم غر نزن و اون بیلچه رو بده

با احتیاط دامنم رو بین دو پا جمع کردم تا شمایلی شبیه به شلوار بگیره و کارم رو راحت تر کنه.

زمانی که در دربار کُره بودم، یکی از معدود سرگرمی های من رسیدگی به باغچه کوچک اقامت‌گاهم بود. به سختی همراه موری به مغازه‌های مختلف سر می‌زدیم و بذر و دانه‌‌ی گل و گیاه مورد نظرم رو خریداری می‌کردیم و بعد من برای چند روز تمام به امید جان دادن به خاک و باغچه‌ی اقامت‌گاهم، مشغول رسیدگی به اون می‌شدم.
موری هم با پرس‌وجو از باغبان های سلطنتی درباره روش کاشت و پرورش گل ها و آوردن چند کتاب از کتابخانه دربار درباره باغبانی، در این راه کمکم می‌کرد.

آیری با چهره‌ی ناراضی نگاهی با دامن ابریشمی خاکستری روشنم که حالا بیشتر رنگی شبیه به قهوه‌ای داشت! انداخت و گفت
= باید لباستون رو برای ناهار تعویض کنید و فقط و فقط هم لباس سرخابیتون تمیزه

نیم نگاهی بهش انداختم و پوزخند زدم.
دخترک ورپریده می‌دونست من از اون لباس متنفرم و می‌خواست با پوشوندن اون لباس به تنم، تلافی حرف گوش نکردنم رو دربیاره..

با خونسردی دو شاخه‌ی انتهایی رو بریدم و گفتم
+ باشه. هنوز اونجاست؟

آیری نگاهی به پشت سر کرد و جواب داد.
= آره.. همون‌طور استوار ایستاده

با اتمام کار، با کف دست خاک هارو کمی جابه جا کردم و بلند شدم ایستادم.
پشت خاکی شده‌ی دامنم رو تکوندم و با سر اشاره کردم.
+ بریم آیری

با قدم‌های محکم و بلند سمت مردی که دو-سه روزی می‌شد هرجا قدم میذاشتم با فاصله دنبالم می‌کرد حرکت کردم.

با رسیدن به مرد، خیلی سریع تعظیم کرد و به همون سرعت دوباره صاف ایستاد و به روبرو خیره شد.

خیره به چشم‌های بی‌حالتش گفتم
+ تو کی هستی؟

= به من دستور داده شده محافظ شما باشم سرورم
+ خیلی خب محافظ.. کی تورو فرستاده؟

برخلاف انتظار، مرد محافظ سکوت کرد.

با چشم‌هایی متعجب گفتم
+ نشنیدی صدامو؟ می‌گم کی بهت دستور داده؟

مرد همچنان بی‌جواب بدون اینکه نگاهی به من بندازه خیره به روبرو موند.

با لب‌های جمع شده پشت چشمی برای مرد نازک کردم و برگشتم.
+ مردک پررو.. حتما باز هم کار شاهزاده است..

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 17 hours ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Wisteria Where stories live. Discover now