The world behind the ivy

257 60 29
                                    

قسمت بیست و نهم: «دنیای پشت پیچک‌ها»


بی‌اهمیت به مرد برگشتم و دوباره به اسبی که پاهاش رو روی خاک می‌کشید خیره شدم.
+ اسمش چیه؟
_ کورو(مشکی، سیاهی)

پوزخندی زدم. معلومه که این مرد ساده‌ترین و رسمی‌ترین اسم ها رو انتخاب می‌کرد.
قدمی جلو برداشتم تا دوباره برای نزدیکی بهش اقدام کنم ولی با صدای ولیعهد لحظه‌ای مردد شدم.
_ جای تو بودم بی‌احتیاط کاری نمی‌کردم

اعتنایی نکردم و قدم دیگه‌ای جلو برداشتم.
حیوون از خودش صدایی تولید کرد و کمی گردنش رو عقب کشید.
به آرومی دستم رو جلو بردم تا روی یال‌هاش بکشم که هجوم کوچکی سمتم آورد.
با ترس خودم رو جمع کردم و قبل از اینکه به کندی واکنش نشون بدم، از پشت عقب کشیده شدم و به پشتم محکم به بدن شاهزاده برخورد کرد.

مرد با عصبانیتی مشهود گفت
_ مگه نمیگم بی‌احتیاطی نکن؟ فقط می‌خوای باهام لج کنی؟

نمی‌خواستم نشون بدم حق با این مردیه که کلمات پر از حرصش رو سمتم روانه می‌کنه، برای همین با خونسردی کاذبی فاصله گرفتم، خودم رو مرتب کردم و سمت ولیعهد برگشتم.
+ الحق که شبیه اخلاق این حیوون شبیه صاحب قبلیشه.. ولی موردی نیست. من هم راه های تربیتی خودم رو دارم.

تعظیم کوتاه و سریعی کردم و گفتم
+ روز خوش عالیجناب

'شاهزاده به رفتن پرشتاب جیسونگ خیره شد و نگاهش رو روی کورو چرخوند. بعد چند ثانیه نیشخندی زد و در دل جسارت شاهدخت رو تحسین کرد.
_ میگه شبیه اخلاق های صاحب قبلیشه.. خدای من از الان خودش رو صاحب اصلی می‌دونه!
دوباره به راهی که شاهدخت رفته بود نگاه کرد و آهی کشید.
_ همه‌ی نقشه‌هام رو خراب می‌کنی دختر..

آیری در حالی که سعی می‌کرد خودش رو با قدم‌های بلند من هماهنگ کنه گفت
ـ می‌گم سرورم.. با شاهزاده آشتی کردین؟
+ نخیر
دخترک لبخندی مرموز زد و گفت
ـ ولی به نظر آشتی کردین ها...

+ نه نک‍.. صبر کن ببینم
ایستادم و با اخم‌های ظریفی پرسیدم
ـ اصلا از کجا می‌دونی من با ایشون قهر بودم؟

آیری خنده‌اش رو قورت داد و با حالتی مفتخر گفت
ـ سرورم من دیگه شما رو می‌شناسم. بعدشم همه می‌دونن.. مگه نه؟

ندیمه سرش رو سمت محافظ گرفت. با همون قیافه تو هم رفته به سونگمین خیره شدم.
محافظ نگاه مرددش رو بین من و آیری جابجا کرد و گفت
ـ خب.. آره

دختر ابرویی بالا انداخت و با پیروزی به من نگاه کرد.
ـ دیدید گفتم؟

لبام رو جمع کردم و دوباره راه افتادم.
+ اصلا هرچی..

ـ ولی می‌گم سرورم..
با شنیدن دوباره صدای دختر با بی‌حوصلگی گفتم
+ باز چیه؟

حتما می‌خواست باز از کمالات ولیعهد بگه و دلم رو نرم کنه..
ـ به نظرم هنوز باهاشون آشتی نکنید.

Wisteria Where stories live. Discover now