قسمت سیزدهم: «فروختن»
_ جیسونــگ!!!
با شنیدن صدای نسبتا بلند شاهزاده به خودم اومدم و به تندی فنجان دستم رو روی میز گذاشتم. به خاطر لرزش کمی از چای داغ روی دستم ریخت و به سرعت ملتهب و قرمز شد.
آه کوچکی از دهانم بیرون اومد و در پی اون به تندی لبهام رو روی هم فشردم ولی همون نوای آهسته کافی بود تا حواس افراد حاضر در اتاق به دستم جلب بشه..
_ برید طبیب رو خبر کنید.
دست دیگهام رو روی بخش سوخته گذاشتم و به آرومی گفتم
+ نیاز نیست..= عزیزم دستت سوخت باید طبیب ببینه
لبخند دردمندی به ملکه زدم و گفتم
+ مقدار زیادی نریخت. تقصیر خودم بود بیاحتیاطی کردمپادشاه که تا اون لحظه برخلاف نگاه نگران بقیه آروم به نظر میرسیدن گفتن
= برو اتاقت و استراحت کن. اگر وضع دستت رو به وخامت رفت اطلاع بده تا طبیب بهش رسیدگی کنه+ چشم اعلیحضرت. فقط... ملکه چه فرستادهای برای من داشتن؟
حتی اسم بردن از اون مجسمهی رذالت و شقاوت، بدنم رو از درون به رعشه مینداخت.
= تعدادی پیشکشی برای تو و شاهزاده است.. گفتم صندوقچههارو توی اقامتگاهاتون بذارن
نامحسوس نفس عمیقی کشیدم. پس فقط برای ظاهرسازی لباس و جواهرات و این چیزها فرستاده، هرچند باید خودم دقیق چک میکردم. زیرچشمی نگاهی به ولیعهد انداختم.. چطور میتونستم بفهمم ملکه برای شاهزاده چه چیزهایی فرستاده؟
بعد از تشکر، درحالی که سعی میکردم پارچهی لباسم با پوست نازک و سوخته دستم تماسی نداشته باشه تعظیمی کردم و برای خداحافظی بلند شدم.
بلافاصله بعد از من ولیعهد هم بلند شد و همراه من با بقیه خداحافظی کرد و از اتاق بیرون زدیم.
زمانی که داشتیم از اتاق بیرون میرفتیم میتونستم صدای میدوری و تموکو رو بشنوم..
= منم میرم ببینم...
= بشین سرجات میدوری. مزاحمشون نشوبا خروج از قصر، دستم رو از روی دست سوخته برداشتم تا هوای خنک کمی از سوزشش کم کنه.
_ چرا با شنیدن اسم ملکه پریشون شدی؟
ولیعهد که چندثانیهی پیش به آرامی کنارم قرار گرفته بود پرسید.نگاهم، خیرهی تلألو نقش ماه روی برکهی مقابلم بود.
با سردی جواب دادم.
+ پریشون نشدم. بخار چای به دستم خورد و لرزید.لحن آرام ولی کنایه دار ولیعهد گوشم رو پر کرد.
_ عجیبه.. پس دربارهی ملکه نبود! گفتم شاید چیزی برای گفتن دربارهاش داشته باشی.برگشتم و با جدیت به مرد خیره شدم.
+ اگه درباره ایشون میبود چی؟ شما اونقدر امن هستید که رازی رو توی قلبتون پنهان کنید؟ یا اونقدر قابل اعتماد که شاهدخت کشور بیگانه رو به غیر نفروشید؟
YOU ARE READING
Wisteria
Fanfiction𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐌𝐢𝐧𝐬𝐮𝐧𝐠 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐇𝐢𝐬𝐭𝐨𝐫𝐢𝐜𝐚𝐥, 𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥, 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐬𝐭, 𝐄𝐧𝐞𝐦𝐢𝐞𝐬 𝐭𝐨 𝐥𝐨𝐯𝐞𝐫𝐬, 𝐌𝐲𝐬𝐭𝐞𝐫𝐢𝐨𝐮𝐬، 𝐒𝐦𝐮𝐭، 𝐒𝐥𝐨𝐰 𝐛𝐮𝐫𝐧 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝐓𝐡𝐞 𝐎𝐜𝐞𝐚𝐧 جیسونگ بیست و یک سال توپی ا...