قسمت ششم:«شکوفه»
- سرورمممم.. منو ببخشیدددد
بهت زده سعی کردم از خودم جداش کنم ولی اون دختر با تمام توانش بهم چسبیده بود.
+ ببینم تورو؟ منظورت چیه؟؟ آیری؟
با تکون نخوردن و همچنان هق هق کردنش ترسیده با تمام قدرتم اونو از خودم جدا کردم و دستهام رو به شانه های استخوانیش قلاب زدم.
+ چرا چیزی نمیگی آیری؟ چی شدهه؟؟دخترک اشکهاش رو پاک کرد و با صورتی که مظلومیتش مثل کودکان تازه زاده شده بود بهم زل زد.
- راستش.. من میدونستم
+ چی رو؟
- اینکه شاهزاده شمارو نمیخوان. ولی بهتون نگفتماخمهام درهم رفت. شانه های دختر رو رها کردم و سمت میز برگشتم. با اینکار آیری چرخید و مقابلم نشست و با لحنی که خواهش و عجز در اون فریاد میزد گفت
- بانو باور کنید میخواستم بهتون بگم ولی اگه میفهمیدن سرم رو از تنم جدا میکردن. سرورم من یک برادر کوچک توی خونه دارم که باید مواظب اون باشم. میدونم ندیمه شما بودن یعنی همه جا و هر زمان وفادار شما بودن ولی سرو..به اینجا که رسید حرفش شکست و بغض دوباره به گلوش هجوم برد.
- سرو..رم من.. نمی..خواس..صدای گریهاش دوباره بلند شد. از گوشه چشمام بهش نگاه کردم. کف دو دستش رو روی چشمانش گذاشته بود و معصومانه اشک میریخت.
آهی کشیدم و دستانم رو جلو بردم و سرش رو آغوش گرفتم و به آرومی گفتم
+ اشکالی نداره.. حتی اگه میدونستم هم کاری از دستم برنمیومد.. چه بسا توی مراسم بدتر مشوش میشدمچشمهای گرد و براقش بهم خیره شد.
نیمخندی زدم و گفتم
+ چیه؟ منتظری تنبیهت کنم؟
- ولی.. آخه..رهاش کردم و شانه رو از روی میز بزداشتم و داخل کشو قرارش دادم
+ از دربار و سیاست های کثیفش خبر دارم. ولی فقط از این بابت بخشیدمت که تا قبل از این تو ندیمهام نبودی ولی حالا..برگشتم و خیلی جدی بهش خیره شدم.
+ حالا که ندیمهی منی.. هیچ چیز نباید پنهان بمونه. فهمیدی؟ مطمئن باش بعد از اینکه بفهمم چیزی رو از من پنهان کردی یا دروغی گفتی.. حتی مظلومیت برادر کوچکت هم نمیتونه نجاتت بدهآیری متاثر از کلام جدی من، چندبار پشت سرهم سرش رو تکون داد و آروم گرفت.
آهی کشیدم و گفتم
+ گیره هامو از کره نیاوردم.. نمیتونم کل روز موهامو باز نگه دارمآیری نزدیک تر شد و گفت
ـ خب از برای بستن موهاتون کانزاشی(نوعی گیره مو میله مانند که در ژاپن استفاده میشد) استفاده کنید.. اگر دوست دارید موهاتون کامل جمع باشه استفاده از کانزاشی گزینهی خوبیه..نگاه متعجبم روش نشست
+ یعنی اینجا بینیو و کوجی(نوعی گیره سر کرهای) و تزئینات مو ندارید؟
YOU ARE READING
Wisteria
Fanfiction𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐌𝐢𝐧𝐬𝐮𝐧𝐠 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐇𝐢𝐬𝐭𝐨𝐫𝐢𝐜𝐚𝐥, 𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥, 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐬𝐭, 𝐄𝐧𝐞𝐦𝐢𝐞𝐬 𝐭𝐨 𝐥𝐨𝐯𝐞𝐫𝐬, 𝐌𝐲𝐬𝐭𝐞𝐫𝐢𝐨𝐮𝐬، 𝐒𝐦𝐮𝐭، 𝐒𝐥𝐨𝐰 𝐛𝐮𝐫𝐧 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝐓𝐡𝐞 𝐎𝐜𝐞𝐚𝐧 جیسونگ بیست و یک سال توپی ا...